«به مناسبت اول محرم سال ۱۴۲۶ هجری قمری»
تو میدانی که فرق محبت و دوستی در معرفت است و من میدانم که در حد خود با همین چند کلمه به معراج میروم،من میدانم که نوای محزون غریبه همان قلب بی تاب من است،صدایی که بوی نور میدهد و چندان گرم و
دل آرام مظلومیت و صلابت را به هم پیوند میدهد که دیگر اثری از خود در برابرم نمی یابم..سخن غریبی که گاه رنگ -
ان لم یکن لکم دینا فکونوا احراراْ فی دنیاکم - به خود میگیرد و آتشی بر دل می افکند که خرمن لحظه هایم را در مشت سوزان خود بر باد میدهد.
همین است که سخت لحظه هایم را پریشان می کند،تو گویی به جنونم می افکند و غرق دریایی میشوم که هزاران بهتر از من در خود دارد...
بهترین کلامی که در محرم شنیدم،به روشنی خاطرم است..آن زمان بود که
بهار به زوال میرفت و چهره ی
آسمان را ابرهای اندوه در هم گرفته بود..صدای آشنایی با صمیمت معرفت این چند سطر را می خواند:
«شاهد مرگ غم انگیز
بهارم، چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم، چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه
عاشق بودند...
سخت دلبسته ی این
ایل و تبارم چه کنم؟»
سید حسن حسینی