خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم..
پ.ن :
در هوس خیال او،
همچو خیال گشته ام...
«خیلی وقت بود که ساکت بودیم..
فقط بازی ما بود که تماشا داشت..»
من تا صبح بیدارم-جعفر مدرسی
صبح زود..دیشب چه بد بود..آب پرتقال
کیبورد..آقای مقیمی..
ستارخان..پرونده ی مفقوده..وایسا عقب..
برو فردا بیا..
تو نیاز به گمراهی نداری..عجبا..هفتاد..
نازنین یار..
مترو..عطسه..زن دیوانه..شریف؟
من نمی آم..چهار تا ژتون..عجیب بودی!
ما هموناییم...نفت زنده..
توی پله ها..کسی نیست..آواز بخونم؟
آسانسور..خیلی خوشوقتم..
پژوی دانشکده..رشتچیان..پنچر!
آقا جواد نبینم ناراحت باشی..جزوه ی گم نشده.
خواب...آقای عسگری..خدا به همرات.
ما توقع داریما...نگاه تو...من..
پنجره ی کلاس یک..چند دقیقه بعد.
بنیامین..پروژه..قشنگ معلوم بود..
پنج و نیمه..هنوز تمون نشده.
قلب بد مزه...خارجی نباشه..
آخ!
نماز کارگزار..حاج آقا اجازه هست؟
تو قدر آب چه دانی؟..
شونزدهم نباشه..همون شصت نفری هستن..
آز تشکیل نمیشه..
بریم بیرون..همونه!..
پنج دقیقه..نه دو دقیقه راهه..
این خودشه..عین علی آقا..
بارونه؟..آره آقا مهندس..
دستت درد نکنه..
آروم نیستم..خواب..میشه..
آمد اما..نه خوابم نمیره..
اوه..امیدوارم دیگه تکرار نشه..دسته گل..
خدایا...