هر چند آن آرام دل...دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم..
فال دوامی می زنم .. .
پ.ن :
دلم بند تسبیحات بود که آمدی
و من هنوز نمی دانم که
آمدنت را باور کنم
و یا رفتنت را..
اما روزگار این آمدن و رفتن ها را
با من زیاد تمرین کرده است.
و هیچ کدام
دست آن یکی را نخواندیم..
و حتی نگرفتیم.
دلم بند تسبیحات بود
و ذکر تو نه..اما در دلم
فکر تو بود..
به اینکه از کجای دلم
سر در آوردی..
و به کدام حق
نصیب خواب هایم شدی
و قنوت ات را حلالم کردی..
نه .. این منم که هنوز
به تو..به اسم شریفت
ارادت دارم..
و روی تو را
از خدای می خواهم.
و
انی اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین
..
پ.ن :
می گویند علامه طباطبائی (ره)
بعد از مرگ همسر بسیار گریست .. و بی تابی کرد.
از او پرسیدند که چطور..
و گفت..
هیچ کس او را
و مرتبه ی او را نمی شناخت..
و من فقط یکبار تصادفا
که با او به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) می رفتم
شنیدم که سلام کرد.
و شنیدم که حضرت فاطمه ی معصومه جوابش را داد
..
پ.ن :
و من توبه می کنم که
گفتم آرزویی ندارم..
نه..
اتفاقا آرزوهای من
اینقدر بزرگ شده است
که دیگر من با آنها تعریف می شوم
نه آن ها با من..
من..من آرزوهایم هستم.
نه آرزوهای من.