مثل یک بهت
 بر چارچوب در تکیه می‌کنم
 شب ادامه می‌یابد
 تا نمی‌دانم...!
نظرات 2 + ارسال نظر
JaSa پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:48 ق.ظ

دارم کم کم برات نگران می شوم. نفس گیر می نویسی. زندگی اینقدر ها هم که می گن سخت نیست. تو هنوز خیلی جوانی. تیک ایت ایزی پسر جان(چشمک!)

MB پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:41 ق.ظ

سو ییت دریمز دارلینگ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد