انفجار لحظه ها، افتادن آوا، ز اوج
بر عصبهای رها پیچیدن شلاق موج
دیده ام بسیار مرگ غنچه های گیج را
از کمر افتادن آلاله افلیج را
در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام
گردش تابوت ها را در خیابان دیده ام
در خیابان جنون،در کوچه دلواپسی
کرده ام دیدار با کانون گرم بی کسی!
دیده ام در فصل نفرت در بهار برگ ریز
کوچ تدریجی دلها را به حال سینه خیز
سروها را دیده ام در فصل های مبتذل
خسته و سر در گریبان-با عصا زیر بغل-
تن به مرداب نهیب خستگی ها داده اند
تکیه بر دیواری از دل بستگی ها داده اند....
سلام خیلی عالی به وبلاگ من سر بزن خوشحال میشم
... زخم ما کهنه است اما بینهایت کاری است
ما جرا این است، آری ما جرا تکراری است
زخم کهنه است اما بی نهایت کاری است
زخم ما!
قضیه این است. یک نفر نبود اما آن دیگری سعادت نداشت. به همین سادگی یک روز گذشت...
و چه دل آرام است اینجا ٬ به راستی
خیلی خوبه این مطالبی که مینویسی ولی بعضی مواقع شادتر هم بنویسی، بد نیستاااااااااا
این سیاهی اینجا رو هم به سفیدی برسون
هنر اوج گرفتن با بال های تر کش خورده است!
پس
تا عطر پریدن نپریدست
پرواز بیاغاز!
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان