سخن از بودن ‌نیست،
سخن از ماندن‌ نیست،
سخن از عمق ‌غم است
و پریشانی یک‌دل
که در اندوه غریبانه‌ی خویش
بی‌صدا می‌شکند‌!
وغباری‌که در اندوه زمان جاری‌است ...
سخن از تلخی یک ناپیداست ...!

پ.ن :‌ گاهی سخن علی (ع) مصداق لحظه هایت می شود
که فقد الأحبّة غربة...

ن
می دانم اثر صدای وحید است
یا این آهنگ بنان/...
یاد خیلی روزهای دور می افتم
توی ماشین...آسمون غروب گرفته
صدای گرم...صدای دلنشین...صدای کودکی های ساده
خنده ی شوق و مستی ستاره ها...
دلم از دنیا گرفته...

تو می گفتی وفا دارم
محبت را خریدارم
ولی دیدم نبودی

تو می گفتی حبیبم من
که بر دردت طبیبم من
ولی دردم فزودی...



پ.ن :‌ به چشمانت قسم!

و اوفو بعهد الله اذعاهدتم
و لاتنقضوا الایمان بعد توکیدها
و قد جعلتم الله علیکم کفیلا
ان الله یعلم بما تفعلون...

نظرات 9 + ارسال نظر
هومن چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ق.ظ http://aaftab.blogfa.com

محمد عزیز سلام
شنیدم با در و دیوار عکس گرفتین؟؟؟ :دی
برا من هم بفرست دیگه !

vb چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ق.ظ

من از بی‌خبری ز ناز و دل‌ستانی تو......

داداش صدرا...یادته چقدر بلند بلند می‌خوندی؟!‌
یادته سردت که بود بعد از سحر می‌خوندی می‌گفتی گرمم میشه!!؟

محمدصدرا اون خودکار رو یادته که وقتی با هم تاریخ می‌خوندیم پرتاب می‌کردی بالا همش...می‌گفتی خونسردی آدمو نشون می‌ده....

یادته یک بار داشت می‌خورد تو چشمم ...؟! ...و سریع با یک ضربه دورش کردی..گفتی خونسردیم کم شده ولی مواظبت هستم..یادته؟!؟!‌

محمدصدرا..یادته چقدر وای میستادی تا بهت برسم!؟‌.."دوره ی سوم" یادته!؟‌ اینو یادته:‌ ‌"کلنل محمد تقی خان پسیان"...
یادته چقدر برای این که یادم بمونه زحمت کشیدم!؟‌ چقدر تکرار کردم...چقدر خون دل خوردی؟!...

محمد یادته سال اول راهنمایی..ثلث دوم..قبل از عید...تو تو مدرسه اول شدی..حمید دوم...من به زحمت تو کلاس ۱۳ ام شدم...تو مدرسه فکر کنم نود و خورده ای!!....یادته چه فشار بود !؟...یادنه قبل از باشگاه با اون لباس سبز و سیاهه اومدی کنار پله ها..بند کفشامو که می بستم ..گریه که می کردم...می گفتی مهم نیست..با هم درس خوندیم...اندازه ی ما زحمت کشیدی..من که میدونم....این چیزا مهم نیست..و لبخند می زدی...و من آروم می‌شدم...یادته محمد؟!...محمد یادته هرچی بلد بودی می‌خواستی یادم بدی؟!..یادته یک موقعی بهم تمرین می‌دادی دروازه بانیم خوب شه؟!..بعدش خودت بی‌خیال شدی..و همه از من تعریف می‌کردن ..و اصلا من حواسم نبود به کسی که برام وقت گذاشت!!..داداش صدرا یادته چقدر برام وای میسادی...یادته برای اینکه با هم باشیم سال دوم بی‌خیال المپیاد کامپیوتر شدی و تا همین لحظه ی آخر هم یک کلمه ازین چیزا حرف نزدی...فقط برای اینکه با هم باشیم...و هیچ انتظار تعریفی هم نداشنی؟!یادته!؟ یادته محمد چقدر من منتظر بودم که همه از من تعریف کنند..سر چیزهایی که هیچ وقت متعلق به من نبودن..و تو هیچ وقت بهشون احساس تعلق نکردی..!!!...یادنه محمد نذر کردی که بعد از اون ثلث اگر همه با هم امتحان ها رو خوب بدیم ۳۰۰ رکعت نماز می خونی و بعد از امتحانا تا سه روز همش تو اون اتاق کوچیکه نماز می خوندی..و ما عین خیالمون نبود...و من اصلا فهم نه که این ها به خاطر من است...خواب بابا و اون امتحان ریاضیه یادته؟!

نمی دونم داره چی میشه و ما داریم کجا می‌ریم...زیاد هم برام مهم نیست..ولی همیشه فکر می‌کردم که جز تو و حمید هیچ کی نبوده که برام مهم باشه که بهم فکر کنن یا اینکه ازم تعریف کنن...همون موقع ها هم نمی‌دونی چه احساس خوبی بود وقتی منو انتخاب می کردی تو تیم...میگفتی وحید مطمئنه!...و اینقدر محکم می‌گقتی این کلمه رو که من جرات نمی کردم اطمینان نداشته باشم...و بعد ها یادم رفت که اعتماد به نفس رو از کجا میارم....

باور کن زندگی هنوز همونه..بی خاصیت تر از اونی هستم که بگم دارم چی کار می‌کنم...ولی بازم برام صبر کن!!....

دارم دوره می‌کنم...زودی دوباره میام پیشتون..!...
فقط...
صبر کن!


:))

MB چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ب.ظ

وحییییییییییییییییییییییییییییییییدددددددددددد

فطرس چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:05 ب.ظ

محمد تا ۲،۳ ساعت دیگه عازم مشهدیم.
این دفعه دوم ِ
بعد از اون خاطره قشنگی که با هم داشتیم.
قرار بود این دفعه دوم در کار نباشه
اما...
دعا کن مثل همیشه بر نگردم...

MB چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:21 ب.ظ

جواد دیدی بازم تنها رفتی...!

....

خاک چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:33 ب.ظ

تشویق نبود که توصیف بود
شما منو نمی شناسین منم شما را .........یه ادمی هستین که وبلاگ دارین همین
خوش اومدن یا بداومدن شما هم فرقی به حال من نمی کنه
حالا به خاطر بد اومدنتون سر خویش بگیرمو برم....اهل لطف کردنواین حرف ها هم نیستم
برای خوش اومدن خودم می ام که با برسی احوالات شما ببینم منم طا قت غربتو دارم یا نه همین... اگر هم نظر میدم چون فکر می کنم وقتی جایگاهی برای این کار وجود داره حتما فلسفه ای هم داره .............بقیش مهم نیست حمل بر چیز دیگه ای نکنید

هومن پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ق.ظ http://aaftab.blogfa.com

محمد جان سلام
خیلی عکسات با مزه بودن
کاش من هم بودما
خیلی خوش میگذشت :دی

وحید جان سلام
اون چیزی که در اولین آشنایی من با شما سه تا دوست عزیزم توجهم رو جلب کرد میدونی چی بود؟
این بود که همیشه مثل یک کوه پشت هم بودین و این افتخار دوستیتون رو برام صد چندان میکرد
آرزو میکنم که همیشه در کنار هم باشین و من هم در کنارتون

قربانت

MB پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:48 ق.ظ

به خاک :

از بوی جوهر و کاغذ خوشم می آد

از خط کشی های مسخره و رنگ و وارنگ
و جمله های طولانی و کامل متنفرم!

ساده باشین!

Enkratic پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:07 ب.ظ

می دونی داداش ....
همون خط آخرت کافی بود ...
به چشمهایت قسم که ما به عهدی که کردیم پایبندیم ...
همین کافیه
واسه بقیه ی ناچیز عمر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد