مست است یار و یاد حریفان نمی کند...

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم
مرحمت فرموده ما را مس کنید!

خواهشی دارم
از تمام آنها که گاهی این سطرها را می خوانند...
یا نمی خوانند.
دل آرام - برای من - این روزها تنها یاری است که
بی محابا و با حوصله حرف هایم را می شنود.
و سکوت می کند و من دلم خوش می شود که
یکی می فهمد تمام این واژه ها را که بی هیچ ترتیبی
فرو میریزند بر زندگی ام.

اگر دلتان نمی خواهد این زمزمه های نامعقول را بشنوید
اگر با زاویه ی دید یا طرز فکرتان نمی خواند یا
به مفاصل ذهنتان فشار می آورد...
منت بگذارید بر نگارنده و دیگر اینجا نیایید.
بروید همان چیزهایی را بخوانید که می شنوید.
بروید باغ وحشی که به اسم وبلاگ این روزها پر از نظرات اهل فن است!

برای من مخاطب نداشتن بسیار خوش تر است از هجمه ی
وحشی اهالی بلاگستان.

منت بگذارید و  با خرده کلمات ریز و بی محتوا
و تراشه های مستهجن و مذموم آرامش این زمزمه ها را مخدوش نکنید!

برای من هیچ کس مهم نیست.
هر کس نیامد قدمش روی چشم...

همین!