چراغی در آن دشت
سوسو نمی زد
و رامشگر باد
چنگی به تار هیاهو نمی زد!
مرا دید
و خندید
و در باد گم شد...
زنی باستانی
زنی ارغوانی
که گیسوی آشفته اش
با دلم مو نمی زد!
سید حسن حسینی
پ.ن : منو ببخش ...
پ.ن : به من میگه : تمام شیرینی این دیدار دوباره
به تلخی خداحافظی اش نمی ارزد!
زندگیه عجیبیه!
...
سلام
وبلاگتون قشنگه
دیدم بیکارم گفتم یه خدمتی کرده باشم
واستون یه آرام نوشتم و یه سایه انداختم دورش ..
گفتم شاید به دردتون بخوره و اگه مایل بودید بندازیدش بالای وبلاگتون جای قبلی.اینم آدرسش>>>
http://i12.tinypic.com/64333tj.jpg
موفق باشی گلم
بای
سلااااااااااام.
دل تنگ نوشته هاتون شده بودم!
مثل همیشه زیبا بود...!
محمد ایمیلت را check kon
حمید جان سلام
این حرفت مثل این بود که به محمد بگی یادت نره نفس بکشی
:دی :دی
بعد از این همه مقاومت نوشتیش ؟!
فکر کنم آب و هوا اونجا ساخته :دی:دی
حمیدرضا هر وقت خبر خیلی خوشی داره
اینطوری میگه برم ایمیلام رو چک کنم! :دی
آدمک افقی !
بدبخت شدم رفت! :دی
salam
be alen mail bezan!
ta farda bebinam chetrour mishe
قلبم گواهی می دهد که
او راست می گفت
او راست می گوید
دستی در کار است
**یدالله فوق ایدیهم**
تجربه ی من میگه
اگه دیدی یکی داره میوفته توی چاه
وایسا تا صدای تالاپش بیاد!
حمیدرضا!
ول کن..چند دقیقه دیگه صدایم می رسد... :دی
سلام محمد
از حسین شنیدم برگشتی ایران ولی اینقدر سرت شلوغه که ناهار مفتی رو هم رد می کنی!!! البته من هم بودم چمن های دانشگاه و همکلاسیهایی که دلشون برات تنگه! رو ول نمی کردم.
خوشحالم که زندگی ۱ساله در پاریس شنا کردن یادت داده ولی مواظب باش غرق نشی! اینجا آبهاش گود تره! :پی
سلام صادق جون
راستش تا اینجا که فهمیدم
کسی دلش تنگ نشده بوده
خودم هم فقط دلم برای چمن ها تنگ شده بود :دی
اونجا که بودین با اینکه یه عالمه درس داشتین.تند تند تو بلاگتون می نوشتین...
اما حالا... ):
برای آخرین بار...
من تا آخر هفته بر می گردم پاریس...
به کسی زنگ نزدم
چون نمی خواستم مزاحم باشم...
اما اگر کسی خواست مزید اطلاع فردا میرم شریف...
فکر کنم تا یکسال دیگه نمی تونم برگردم.
همین!
در مورد وبلاگ هم...دل آرام...
PHD