شاید به پایان رسیدیم ، یک شب که باران ببارد...
۱. می خواهم انتقام بگیرم من از خودم !
۲. آرام آرام نوای دلنشین و آشنایی را زمزمه می کند
اینقدر شنیده ای که باز هر بار تازه است
دلش پر از دلهره و اضطراب ،
تنها آرامش زندگی اش
لبخند نحیفی است که بر لبان کودک جان گرفته است
نمی گذارد نام مادر تمام شود...
۳. « من تقلا می کنم تا خودم نباشم
چند قدم آن طرف تر
مریم مقدس سنگسار می شود...»
سید حسن حسینی
:دی
همیشه می آم...هر بار هر چه می کنم بنویسم نمی تونم...نمی شه..نمی دونم چرا...دل آرام واقعا دل آرامه...
بین تربت حیدریه و سنگون کجا میشه احتمالا ؟
البته یه کم سوالم یه جوریه...فقط مزید اطلاعات خودم پرسیدم
شاید نزدیک به چهارده سال پیش تمام ایران رو
شهر به شهر و روستا به روستا گشتیم...
البته بنا به ضرورت بود اما
ما که بچه بودیم خیلی خاطرات خوبی از اون روزها داریم.
از لار - بندرلنگه- مریوان (آه خدای من! ...توضیحش سخته!)
و خیلی شهرهای دیگه که بعضیش از خاطرم رفته...
اما به نظرم من دیدن
هیچ جای اروپا به اندازه ی دیدن خود ایران
کیف نمی ده!