«گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر، آه!
اندوه مادر را حکایت کرده باشی ...
پس بودهای و هستی و میآیی از راه
تا حق دلها را رعایت کرده باشی..! »
... شاعر این بیت های نازنین رو نمی شناسم!
خوش به حالش!
چه دل پاکی...!
... گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی...
امشب از این کوچه به دوشم برند
گر هم از آن باده دهندم که دوش...
۱. و بجبروتک التی غلبت بها کل شی
و بعزتک التی لا یقوم لها شی...
این روزها جسارت گفتن : ربنا و تقبل منا را هم ندارم...
۲. دیشب با خودم فکر می کردم اگر با همین دل خوشی بمیرم
از زندگی ام راضی بوده ام...
۳. یاد اون ترانه ایی که از کودکی یادم مانده می افتم:
دلت سنگه ولی خیلی صبوره...!
۴. به قول قیصر امین پور :
چشم تو «عین الیقین» من است!
لبریز کرده آینه را آه زلف تو
حیف است در محاق شود ماه زلف تو!
من آمدم که دعوی پیغمبری کنم
با معجزات آیه ی کوتاه زلف تو !
هر ره که میرویم به زلف تو میرسد
در امتداد سیر الی الله زلف تو...
ای زلف تو مقرب درگاه ذوالجلال
کی میشوم مقرب درگاه زلف تو؟!
از مسجدالحرام به میخانه میروم
در حلقهی جماعت گمراه زلف تو!
۱. هل من محیص!
آیا گریزی هست؟
سوره ی ق
آیه ی ۳۶
۲. زبان آتشینم هست...لکن در نمی گیرد!
۳. از هفته ی گذشته جواب هیچ ایمیل رو هم نمی دم
مگر اینکه کمکی ازم خواسته بشه.
نه اینکه خیلی سرم شلوغ باشد. نه!
تنها حوصله ی در تماس بودن! رو ندارم...