Some dance to remember, some dance to forget

 

×روی تخته ی چوبی اتاقم نوشته بودم :
در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیش ترند!

×یادم می آد روزای آخر دانشگاه یکی از دوستام
خواست توی دفترش یادگاری بنویسم
( باز از روی دیوار نوشتن خیلی بهتره!)
نوشتم‌‌ :


هر چه بینا چشم رنج آشنایی بیشتر
هر چه سوزان عشق درد بی وفایی بیشتر
هر چه دانش بیشتر وامانده تر در زندگی
هر چه کمتر فهم،کبر و خودنمایی بیشتر
هر چه بازار دیانت گرم،دلها سرد
هر چه زاهد بیشتر،دور از خدایی بیشتر..

×
من توی اون دانشکده بیشتر وقت های تنهاییم رو
در تاریکی نمازخانه ی کوچک زیر پله می گذروندم.
گاهی کفش هام رو هم می بردم داخل
که صدای نازک پچ پچ ها رو هم نشنوم...

الان هم همینه. اتاقم توی یه داهات پرته.
شاید یه ساعت توی نقشه باید دنبالش بگردی..
اما آروم و ساکت و سبزه..

نظرات 7 + ارسال نظر
غریبه پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:38 ق.ظ http://http://banouye-sib.blogsky.com/


گریه سیب
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب



عمو سیبیلوو پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:45 ق.ظ http://amosibilo.blogsky.com

ای خدا یار شوی باده دوار شوی

من به رقص آمده چون مست قلندر در باد

تا به خود باز رسانم دل گمراه شبی

دل دیوانه ما را به خدا یار ببرد

ای خدا یار شوی باده دوار شوی

دل دیوانه ما را به تو گمراهی بود

تا که بیداد کند با دل گمراه شبی

دل افسون شده ام تاب غریبی دارد

زلف گیسوی تو بردش پی دلدار شبی

ما قلندر شده ایم بر ره این گمراهی

تا که بیداد کند آه خدا باز شبی

شب که گمراه کند مست قلندر در باد

همه گمراه شوم با دل دلدار شبی

هومن پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:13 ق.ظ

کریس دی برگو آره؟؟؟ :ی

:) پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 ق.ظ

خوشا به حالت
ای روستایی

؟ پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:06 ب.ظ

!!!!??dance
منظورت چی بود؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:32 ب.ظ

این دهاته کجا هست ؟

EV شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:09 ق.ظ

رو در و دیوار این شهر همش از تو یادگاره...
توی این کوچه تاریک منو تنها نمی ذاره...
یاد حرفای قشنگت که تو قلبم لونه می کرد...
یاد دلتنگی چشمات که منو بهونه می کرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد