گردبادم ، نه نسیم سحری
کار من گل نه
غبار افشانی است!
۱. استغفرک استغفار تقوی...
۲. زود است برای نوبت ما .
فعلا آنچه وظیفه است برای من
انگار یک «به جهنم» ساده است
برای خوش دلی های ساده لوحانه.
که گمان می کند
خورشید همیشه از پشت کوه می آید!
۳. به قول شریعتی :
از خامی این پختگان بنام در شگفتم!
۴. حالم از همه چیز به هم خورده است..
احساس اصحاب کهف را دارم که
سکه ای را به شهر برده و
آنگونه نگاهم می کنند..
دنبال اینم که غاری پیدا کنم دوباره
و بخواهم که بمیرم..
محمد به اینکه بعضی آدمها رو خوب میشناسی ایمان آوردم...
زندگی،
چندان هم که گفتهاند
کشفالشفایِ کرامت نیست.
من به جایی رسیدهام
که مرگ حتی
از وحشتِ مدارای من سکوت میکند.
چرا از مردن بیگاهِ اتفاق بترسم ...؟
اشارهی آسانِ الوداع
دشوار نیست،
من این کلمهی کوچک را
بارها امتحان کردهام.
هوالله.
آقا اگر یه غار ِ تفکیک شده هم پیدا شد، ما هم پایهایم!
.
البته خدا توفیق بده خلوت ِ در جلوت رو انشاءالله :)
دوستی لینک زیر برایم فرستاده که بدجور وصف حال بود
http://eynolqozat.persianblog.ir/post/85
کم پیش می آید . حرف دل آدم را دیگری بزند..
غربت این روزهای تهران هیچ بهتر از آنجا نیست.
تحملم کم شده است.
انگار پشتوانه ی دو سال تنهایی کافی نبود
تا در برابر همهمه ی باطل این قوم
آرام بمانم.
اما از امروز دیگر سکوت است.
و گاهی «به جهنم».
تا آن روز که شمشیرها حرف بزنند..
خدا خیرتان بدهد
عروسک های وطنی.
چقدر شاکی...
من کی به شما اجازه دادم عکس دخترم رو بذارید اینجا ؟!
بیشتر به نوه تون شبیه ها !!! :دی