دل من ز غمت فغان بر آرد..
پ.ن : فتلک-والله- النازلة الکبری
و المصیبة العظمی
لا مثلها نازله
و لا بائقة عاجلة..*
و این به خدا بزرگ ترین مصیبت هاست
و مصیبت سترگ
که پیش آمدی بزرگ تر از آن نیست
و هیچ بلای جان گدازی در این دنیا
به پای آن نمی رسد..
* حضرت زهرا (س)
پ.ن : داشتم داخل کتابخانه ترجمه ی سنن ابن داوود
را می دیدم ..چشمم خورد به اینجا که
حضرت زهرا (س) حتی به روایت اهل تسنن
از مرگ خود به فاصله ی نزدیکی بعد از رسول خدا
بوسیله ی پیامبر در لحظات آخر عمر آگاهی یافته اند..
پس علت این همه اصرار و دلسوزی
برای فدک..برای ولایت امیرالمومنین چه بود..
آیت الله بهجت جایی گفتند :
علت همه ی بدبختیهای ما این است که
در آن روز که باید
ولایت را به دست صاحبش ندادیم..
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد..
پ.ن : انگار مدتی وحی نازل نشده بود
و وجود پیامبر را غرق در نگرانی و اضطراب کرده بود
بعد جبرئیل می آید که :
والضحی
قسم به خورشید روشنای روز
و الیل اذا سجی
و قسم به شب آن زمان که آرام می گیرد
ما ودعک ربک و ما قلی
که پروردگارت نور وحی را از تو قطع نکرده
و تو را از مقام بلند و مرتبه ی رفیعت پایین نیاورده..
و للآخرة خیر لک من الاولی
و دنیای آخرت برای تو بهتر و بالاتر است
و لسوف یعطیک ربک فترضی
و به زودی خداوند آنچه که بر آن راضی شوی به تو می بخشد
و بعد دیگر حرف های عاشقانه است که :
الم یجدک یتیما فآوا
و وجدک عائلا فاغنی..
فاما الیتیم فلا تقهر
و اما السائل فلا تنهر
و اما بنعمت ربک فحدث..
~ ...
اما مادرم
بشارت جبرئیل را
در لبخندش پیچید
و آسمان را
مثل قدحی نیلگون
روی سر دودمانم گرفت
ما گذشتیم..
و زشتی ها را زخمی از پوزخند زدیم!
سید حسن حسینی
که گفت بر رخ زیبا حلال نیست نظر؟
حلال نیست که
بر دوستان حرام کنند..
پ.ن : نوازش دست هایش را به من بخشید
و دوباره باز
وقتی چشم هایم گرم خواب بودند
قصه ی مهربانی را از نو تعریف کرد
تا آرام شوم..
و خواب روزهای نیامده را ببینم
و دلخوشی های یک رنگ..
من
قبلا از تو خدا را می خواستم
اما حالا
از خدا تو را ..
شاید که دلم
- این دعای قدیمی-
در آستانه ی نام تو
مستجاب شود..
کوه غم بود ولی چند بلا صبر نداشت
طاقت دیدن خورشید پس ابر (عج) نداشت..
۱. که من این خانه به امید تو ویران کردم..
و یزید الله الذین اهتدوا هدی..
سوره ی مریم آیه ی ۷۶
۲. قصه ام دیگر زنگار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
پرتوی لغزد اگر بر لب او
گویدم دل : هوس لبخندی است
خیره چشمانش با من گوید
کو چراغی که فروزد دل ما؟ ..
سهراب
ببین..واژه ها در من مرده است
و غزل هایم تا دم مرگ
بدرقه ام می کنند بدون تو
تا خداحافظی ها
زندگی چقدر تنگ بود..
باید بروم
دیرم شده است..