زنی عاشق..زنی این گونه عاشق ..
زنی پیغمبر قرآن ناطق ..
حالا درست دو سال از تاریخ آن نامه می گذرد
و سطرهای آن از لابلای خیابان شلوغ
-ولی ساکت شده با مرهم شب-
و همراه با سوز نسیم های بی قرار
به دست تو می رسد..
انگار
نیمه شب بود
و خوابی که آرامش تو را بر هم می زد
و دردی که تنها در کاغذ نفوذ می کرد..
و قلمی که مسافر بود ..
و خوب میدانست که راهش
بی اسم تو تمام نمی شود ..
و نمی خواهد که تمام شود ..
و من
به تو
به همان صدایی که
خواب را به چشم من
نه من..به همه ی
غزل های مومن به واژه های تو
حرام کرد..
سوگند می خورم
که پای اسمت ایستاده ام
و صدایت
تمامم را تکان می دهد..
هنوز
..
این عاشورا دلم سخت به تنگنا ایستاده بود
تو می گویی شبیه آن دل شوره های سنگین
همان هایی که من به اش می گویم سهمناک
وقتی شب شام غریبان مداح می گفت خانوم در تمام لحظات به همراهم مولایم بودند
چشمم به همان چراغ یکدانه مجلس ماند آقا جان(تمام هستی ام به فدایتان)شما در این تنهایی غریبانه چه می کنید؟
کربلا چه خبره امشب خدایا؟
لذت بردم . ممنون
گریه کردم
گریه هم اینبار آرامم نکرد ..
من اما زیارت که می خواندم
همیشه دلم برای مولایم(تمام هستیم به فدایشان)پر میکشید
حالا اما در ظرف خیالم نمی گنجید که با ایشان دلم پر بکشد گنبدی که به ان سلام میدادند
سلام که می دادم من و خانه هر دو تاب از کفمان رفت......
سلام
محمد جان. یک صحبت با آقای مطهری داشتم که فکر می کنم برات جالب باشه. یک نگاهی بنداز.
دلم برات تنگ شده
السلام علیک یا زینب کبری
آقا اون قسمتی که شاید برات جالب می بود رو برداشتم. بهت ایمیل می کنم. شاید بهتر باشه که عمومی نباشه