delgir!

گاهی روزهای هفته را به  عشق و کین تقسیم می کنم..
بگذریم گاهی حسابش هم از دستم در می رود...

«از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست...
گر هم گله ای هست..
دگر حوصله ای نیست..»

eمیلم

پراست از پیغامهای نرسیده

آنقدر که فرصت نمی کنم حذفشان کنم!

گـــاه بهر مال اشبــاه الرجال

گاه بهــر جـاه خنجر میزنند...

بانوان دل نازک و کم طاقتند...

با کمــی اکراه خنجر میــزنند..

می نویسم...
هر چند گریه ام را به درگاهت مجالی نیست..
می نویسم...
نون و القلم ما یسطرون...
در این لحظه ها
دمی مانده به طلوع گندم٬
سوء تفاهم مهــر..
اواسط دی!

دیشب «درنگ» از آندره ژید را می خواندم...
همان که می گوید:
...از در تنگ داخل شوید زیرا تنها آن راهی به سعادت میبرد.....
هر چه بیشتر می خوانم لذت تلخی فنجان قهوه بیشتر اثر میکند...
 «آلیسا»...
خاطره ی آشفته ی گناه..
و گرمای بی دغدغه ی مرگ...
و
...
حسرت روزگاری را میبرم که چندان کودکانه به اطراف مینگریستم که اکنون تو ! .. جای خالی خیالی را حس میکنم که میدانم این روزها گاهی به سراغ تو هم می آید ..