امروز در راه برگشت به خانه با خودم فکر میکردم...اگر یک درصد از مردم ما به صداقت کامل عمل کنند وضع اجتماعی ما صد برابر از این بهتر خواهد بود... به مسیر خود ادامه میدهم... نزدیک چهار راه یک تابلوی بزرگ نصب کرده اند:
سر نوشت با دست های زمخت و کثیفش بر گلویم می فشارد.... مقاوت میکنم.. چرا که میدانم «مرگ» خود نوعی پیوستن به سرنوشت است.. و من از یاری ظالمین بیزارم... زیر لب با نفسی که سنگین می جوشد... زمزمه میکنم: