گر امشب میرسیدی بر سر من ...



۱.
باید جرات زندگی کردن داشت.
آدم باید در عین که عاقل باشه سر نترس داشته باشه.

۲.
هیچ وقت اون سیلی معلم احمق زبان پیش دانشگاهی را
یادم نمی رود.
بعدها طلب حلالیت می کرد
گفتم : نگران نباشید. آن دنیا سر ما خیلی شلوغ است
نوبت به سیلی نا قابل شما نمی رسد!

۳. اینقدر حماسی شده ام این روزها که
خواب هایم هم شبیه خواب های سوپرمن شده اند.
 یک دست به پل چمران است و  دست دیگر به
درب اتوبوسی که تا چشم کار می کند پر از مرد و زن است
و نزدیک است که از روی پل بیافتد پایین...
یعنی فکر کنم خیلی شیرین فقط چهار ساعت نگه داشته بودم
تا اتوبوس نیافتد روی سر این پژوهای رنگ و وارنگ بیچاره.

زنگ ساعت به دادم رسید و گر نه
واقعا داشت انرژی ام تمام میشد.

اما از همین جا از دعای خیر تمام مسافرین اتوبوس ممنونم.

۴.سعدی علیه الرحمه می فرماید :

صلح است میان کفر و اسلام..

با ما تو هنوز در نبردی!

جرم از تو نباشد، گنه از بخت رمیده ست...



خدایا من چه ام شده است..این خواب ها
این گریه های تا صبح..

و به آبی ها دل خواهم بست
...

و به دریا..


گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت

دیگر تمام شد..گل سرخم تمام شد..



۱.
اگه جایی نفس باد صبا رو دیدین. از قول من بهش بگین
بی خیال . دیگه زحمت نکش..

۲. یکی از دوستان به من میگه :
رفتارت مثل دولتمردان ایرانیه!

توی دلم میگم :
من که ناراضی نیستم!

بعد خودش میگه :
من دوستی بر اساس احترام متقابل می خوام!!!

۳. میگه :

دوستانت رو سعی کن نگه داری.
دشمنانت رو هم همینطور!

اگر دست علی دست خدا نیست

چرا دست دگر مشگل گشا نیست...!