۱. شاعری را گفتند :
چه رنگی رو بیشتر دوست داری؟
گفت : جیوه ای رو. چون رنگ آینه اس!!!

۲. سید عطاء لله مهاجرانی به پاپ فرمودند:
دم خروست را باور کنیم. یا قسم حضرت عباست را !

۳. پاریس که بودم یه مهمونی بود
یه سری ایرانی هم بودن که همه دور یه میز نشسته بودیم.
یه ایرانی با غیرت اومد کنارمون و خیلی محترمانه عذر خواست که:
-من ترجیح میدم با خارجی ها بشینم
چون فرصت نشستن با ایرانی ها همیشه بوده و هست
و من می خوام با فرهنگ های مختلف آشنا بشم!-
منم با لبخند بهش گفتم :
البته ایرانی ها هم از فرهنگ های مختلفی هستن!

۴. زن باید مثه ملکه ی انگلیس باشه!
تمام جواهراتش کلکسیون جواهرات بقیه اس!

میگن : آنچه خوبان همه داشتند- تو یکجا داری!

از اول تا آخر همه فریب است.

آدم ها فریب اند
حادثه ها فریب اند
خنده ها فریب اند
فریب ها هم حتی فریب اند..
دل بستگی ها دروغند و شادی ها
دروغند و
حتی دروغ ها هم دروغند!

همه را ساخته اند که این چندسالی که هستید
بچرخید و بخندید و ..
با هم دوست بشین.با هم دشمن بشین.
با هم عاشق بشین. با هم تنها بشین.

اسم یکی مدیر و یکی مهندس و یکی هم
کارمند ساده که به هم فخر بفروشین.
لذت ببرین.
حسرت بخورین. تلاش کنین. زندگی تون رو تلف کنین.

دنبال خنده ی یکی را بگیرید و سال ها دنبالش بروید
تا وقتی خوب بزرگ شدید پشیمون بشین.

اشتباه کنین. همدیگه رو مقصر کنین. توی دلتون به خودتون بخندین.
توی آینه نگاه کنین. چشماتون رو ببندین. باز کنین...

~~
شعر بگین . آواز بخونین. همدیگه رو بخندونین.
روز بشین. شب بشین.
با همدیگه خوشبخت بشین.

پشت دیوار قایم بشین. حرف های همدیگه رو گوش کنین.
خودتون رو فراموش کنین. حسود بشین. چاق بشین. چله بشین. 

با هم دعوا کنین. آشتی کنین. همدیگه رو سرگرم کنین.
درس بخونین دکتر بشین. درس نخونین عقده بشین.

پسر بشین. دختر بشین. همیشه منتظر بشین.
زن بشین. مرد بشین. هم دل و هم درد بشین.

قصه بشین. قصه های کهنه بشین...
غصه بشین. گریه بشین. درد بشین.

دعا کنین . خداتونو صدا کنین.
شب که میشه بلند بشین
از تاریکی جدا بشین
راز بشین
یک شبه بر ملا بشین
دوباره آغاز بشین.

حرف بشین. نقطه بشین. خنده بشین.
واژه های گنده بشین.
عشق بشین. سفره ی رنگ رنگ بشین.
تا دور هم جمع بشین.
جمع بشین.
جدا بشین..

- اوضای غربت چه طوره؟
- اینا یا من؟
- هر دو.
- اینا که بدبختن. اما هر روز زور میزنن که
بگن نیستیم. من که باور نمی کنم.
- خودت چی؟
- ایران که بودم ، توی همون دانشکده ی آجری
هم غریب بودیم. چه برسه به اینجا.
اونجا هم بیشتر وقتم رو توی نمازخونه ی دو در دوی
زیر پله ها می گذروندم. توی تاریکی. گاهی کفش هایم
رو هم می بردم داخل که دیده نشن.
اما غربت اینجا بهتره. از کسی توقعی نداری.
- ...

خداوندا ما بیزارم از این دل...

بنده ی طالع خویشم که در این قحط وفا

عشق آن لولی سرمست ، خریدار منست!

۱.
من از وحشت اصوات به تنهایی گریختم
به تاریکی..
آرزوهایم بزرگ شده اند و دور
و نایی در نوایم نمانده است.
از قول من به روزگار بگو :
مرد خسته خواستی
بیا... و ببر!

۲. تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم...!

۳. هنر نمی خرد ایام و غیر از اینم نیست...!

۴. خاک بر سر رستمی که سهراب را از چشمانش
نشناسد...!