!Comment puis-je dire

چو شاخه ای که امیدش به برگ و باری نیست
بهار آمده اما مرا بهاری نیست

نوشته است : بهار است ، شاخه ها سبزند...
ولی به گفته ی تقویم اعتباری نیست

مرا که عطر بهشت از تن تو بوییدم
به باد هرزه ی اردی بهشت کاری نیست!

درون قاب خزان ایستاده ام ، بی برگ
ز هیچ رهگذرم چشم انتظاری نیست

تو مثل باد بهاری ، گره گشا ، سرسبز
ولی دریغ ، تو را عهد استواری نیست

قرار بود که از عشق نگذریم ، ولی...
گذشتم از تو و دیگر مرا قراری نیست...!

استاد ترکی*




پدر گفت : من از لطف خدا چیزی میدانم که شما نمی دانید!
و یوسف از آن دورها دلش محکم شد.
پدر هرگز دروغ نگفته بود. و نمی گفت.

~ چشم انتظار که نداشته باشی
روز و شب فرقی نمی کند.
مهتاب و باران دست به دست هم بدهند
تا کمی دل خوش کنی به طبیعت
که هنوز از دلت نا امید نشده...

از دل عاشقم آگاه فقط آینه بود...

 هر چند آن آرام دل ، دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم...
فال دوامی می زنم...!

~ داشتم سر کلاس فرانسه می خوندم
نیکلاس اومد یه مزاحی کرد بنده خدا !
گفتم بهش :
اگه اجداد ما نیم درصد شبیه نسل ما و پدرانمون
بودن . تو الان داشتی جای من فارسی می خوندی.

خیلی احمقانه و مایه ی ننگه که توی پروفایل
کاندیداهای ریاست جمهوری و یا نمایندگی مجلس.
می نویسن : فلانی به زبان های چه و چه و .. مسلط و
با اینها هم آشناس.

البته تا وقتی یه سری شاه رو به خاطر اینکه دو زبون بلد بود
حرف بزنه دوست دارن. وضع ما همینه !
به قول ناصرالدین شاه :
تا قمر در عقربه کار ما همینه!

~ مرا ببوس که نذرت قبول خواهد شد...!

مسلماتٌ مومناتٌ قانتاتٌ تائباتٌ عابداتٌ سائحاتٌ ثیباتٌ...

(تحریم-آیه ی پنجم)

~...