-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 21:46
همـــــــــه هست آرزویــــم که ببینـــــم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویــــی! بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت سر خــــُم می سلامت، شکند اگر سبویی !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 10:04
این روزها همه ی ورودی ها سینوسی اند!..تابع انتقال، ما را از ش ما جدا میکند..چیزی شبیه سرنوشت!....مهم این است که بالاخره میرا میشویم...اما برای من که Gain غم و اندوه بی شمارم دوستان را نیز کلافه کرده،علاقه ی به ادامه نیست...یک سیستم open loop ..یعنی برای من پایانی نیست..از آسمان آویزان..نوسان عشق و عقل..هرگز میرا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبانماه سال 1383 11:32
ای که بوی باران.. شکفته در هوایت یاد از آن بهــــاران که شد خزان به پایت شد خزان به پایت بهار باور من سایه بان مهرت... نمانده بر سر من!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبانماه سال 1383 19:39
آخرین چروک بر پیشانی دیدار! نی لبک رمضان در وداع میدمد و دل من شکسته..همچون شیشه های شهر شما نوای این نی برایم در خاطره می ماند.. چون دم گرم و عمیق نینوا ! سرشار از بغض و شک برای فردایی که نخواهد بود و دیروز ی که دیگر قدیمی شده و همچون آرزوهای نداشته بر من میگذرد! سرشار از آه و اندوه.. من پر از بهانه های گریستنم.. پر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آبانماه سال 1383 18:39
فقط خدا بود که دانست... آن دل دریایی به کمند پــــندهـــای پوســـیده در بــند نمی آیــد!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آبانماه سال 1383 13:22
ای انتظار پیــــــــــر! وقتی که می رسم.. .. من در نمی زنم.. از شیشه ی شکسته سراغ مرا بگیر!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1383 12:49
" ای کاش می شد یکبار .. تنها همین یکبار تکرار میشدی ! .. تکرار ... "
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1383 18:43
قاصد تجربه های همه تلخ! دست بردار از این در وطن خویش غریب!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1383 18:32
تمام بهانه هایم برای ماندن بیهوده بود! این خنده های مشکوک هم دیگر دوامی ندارد.. «تاگور» میگوید: سپاس خالصانه ی من ، نثار دوستانی باد! که کاستی ها ی مرا می دانند و با این حال دوستم میدارند!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1383 08:45
نیچه میگوید: شاعران آب را گل آلود میکنند! شاعران میگویند: فیلسوفان آفتاب را!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 23:36
شاخه ای گل چید در گلدان گذاشت بعد روی کاغذ رنگی نوشت «ما برای وصل کردن آمدیم!»
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 23:28
نزدیک تر بیا! من روی دست فاصله تشییع میشوم! صدایی مهیبی قلب را به لرزه در می آورد اسمع---افهم یا فلان بن فلان نزدیک تر بیا! زیر لب زمزمه میکنم: در غربت مرگ بیم تنهایی نیست یاران عزیز آن طرف بیشترند
-
Restart
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 18:02
دوباره من این جا ایستاده ام..رو به سوی جاده ا ی بی انتها..خاموش و بی صدا!..چشم معذرت دارم به پیشگاه رهگذرانی که از این وادی می گذرند و ناله های گاه و بی گاه مرا در کنج عزلت و غربت میشوند...کلبه ی محال عشق!..جان پناهی که در این شب ها مرا به پرواز وا میدارد و چه دل انگیز و آرامش بخش است وقتی با ندای محزون «غریبه» همراه...