-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 18:20
یا رحمان... درست چند دقیقه ی دیگر باید پرزنت نهایی را بدهم انگار همین دیروز بود که .. من جاده ی پنجاه و پنج دقیقه ای درایتون را با تمام نغمه ها و زمزمه ها و ذکرها تنها می گذارم. تا روزی برایم گواه باشد.. این نمازهای آخر چقدر سخت است. باز هم خدا به من لطف کرد که برگردم.. و باز هم از همیشه دستم خالی تر .. صدای نازنین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 شهریورماه سال 1387 23:37
The tragedy of life is what dies inside a man while he lives. Albert Schweitzer ۱. دردمندیّ من سوخته ی زار نزار ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست... ۲. احساس این اتوبوس هایی را دارم که رویشان نوشته اند : لطفا مرا بشویید... ۳. سه شنبه دارم بر می گردم ایران. ۴. این روزها خوب می فهمم به قول حافظ که مدعی هیچش هنر نبود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 15:30
اگر سروی به بالای تو باشد نباشد بر سر سرو آفتابی... پ.ن : مثل دانه های تسبیح شده شب هایم.. باید بروم حتی اگر هیچ کاسه ی آبی پشت سرم پر نباشد که بر زمین بریزد. حتی اگر مستجاب نشوند شب هایم... پ.ن : آیت الله بهجت می گفتند : تمام اختلاف ها بین مسلمانان برای آن است که روز اول حق را به صاحبش ندادند. پ.ن : من از هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 15:45
من هم مثل سعدی درست نمی فهمم که : ما به یک شربت چنین بی خود شدیم دیگران چندین قدح چون خورده اند؟! به هر صورت گاهی باید یک خط در میان بود.. پ . ن : هر روز این سلول تنگ تر میشه . هر روز... اما من زندانی لجبازی هستم . خیال فرار ندارم. یعنی اصرار هم بکنند حوصله ی فرار ندارم . دلم می خواهد زندان را خسته کنم. تنهایی را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 11:22
۱ : یه قسمتی در فیلم دکتر ژیواگو هست که میگه : اون فکر روشن و هدف مشخصی داره.. نمی تونه زن ها رو خوشبخت کنه! ۲ : دقت کردین که بهار همه اش صحبت می کند اما پاییز فقط اعتراف می کند!؟ زمستان از آن دست سیاسی هاست که حرف نزده را گاهی عمل می کند..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 04:16
ce n'est pas que je m'ennuie, mais il faut que je m'en aille
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 17:32
دلبر از ما به صد امید ستد اول دل ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم... پ.ن : أولئک الذین نتقبل عنهم أحسن ما عملوا ونتجاوز عن سیئاتهم فی أصحاب الجنة وعد الصدق الذی کانوا یوعدون
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 03:21
حالا درست دو سال می گذرد...دو سال. از روزی که از همان گریه های همان شب شروع شد از آن لحظه که دیگر تنهایی هایم شبیه آن مبل روکش شده ی پاره ی میرداماد - که مادر آن را ننگ و پدر افتخار می دانست- نبود... و غصه های هر روزم با صدای گرم چای نمی شکست.. می دانم .. هزار بار هم که بگویی فرقی نمی کند که زندگی همین است.. اما تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 شهریورماه سال 1387 22:55
« یکی از ملوک را دیدم که شبی در عشرت ، روز کرده بود و در پایان مستی همی گفت : ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست... درویشی به سرما برون خفته و گفت : ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست! گیرم که غمت نیست ، غم ما هم نیست ! » پ.ن : شاعر در یک فراز عرفانی می فرمایند : آخه می گی چی کار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 22:50
و عسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا ... ۱. الحمدلله... ۲. حنای دنیا دیگر برایم رنگی ندارد . نه عشوه هایش دلم را می برد و نه ناراحتی ها یقه ی احساسم را می چسبد.. مثل یک داستان جذاب و هیجان انگیز. حالا درست احساس کودکی را دارم که دارد خوب به قصه های شبانه ی مادرش گوش می کند.. نمی داند که دل به خواب بسپرد یا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 14:06
من آن روزی که چون شبنم عزیز این چمن بودم تو ای باد سحرگاهی کجا در بوستان بودی...؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 02:33
« در من چه وعده هاست در من چه هجر هاست در من چه دست ها به دعا مانده روز و شب این ها چه می شود؟ باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور بی آنکه سرکشد گل عصیانی اش به خاک باور نمی کنم که دل روزی نمی تپد.. نفرین بر این دروغ.. این ذره ذره گرمی خاموش وار ما یک روز بی گمان سر میزند ز جایی و خورشید می شود .. تا دوست داری ام...
-
السلام علیک یا بقیة الله ..
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 03:10
اللهم عجل لولیک الفرج... و العافیه و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه .. پ.ن :« در شگفتم که سلام ، آغاز هر دیدار است ولی در نماز پایان. شاید این به آن معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است..» شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مردادماه سال 1387 19:50
گر تو خواهی که یکی را سخن تلخ بگویی.. سخن تلخ نباشد چو برآید به زبانت.. سعدی If you are not too long, I will wait here for you all my life Oscar Wilde
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 01:44
رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علیّ و علی والدیّ و ان اعمل صالحا ترضـه و اصلح لی فی ذریتی انی تبت الیک و انی من المسلمین..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 13:23
نام بلبل ز هواداری عشق است بلند.. ۱. این پوستین خلق حکما چیز مهمی بوده است که سعدی علیه الرحمه در گلستان چنین گفته : تو نیز اگر بخفتی .. به از آنکه در «پوستین خلق» افتی! پ.ن : این روایت از همه بامزه تر بود.. ۲. توی زندگی لحظه هایی هست که هیچ وقت یادم آدم نمی ره.. بقیه لحظه ها چون شوخیه ، فراموش میشه. من اون شب آخر رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 02:52
داشتم امروز به بچه ها می گفتم : من هیچ ربطی به کوروش و اون کتیبه ی باحالش ندارم. ... دختر یزدگرد سوم رو هم از مسلمون ها با فرهنگ تر نمی دونم! و هیچ منشوری هم جز بر مبنای حقوق اسلامی برای بشر قائل نیستم! مشکل مردم ما ، نظام و دولت و اینها نیست. مشکل مردم ما خودشون هستن. ما به نحو عجیبی از هم متنفریم... و به طور معجزه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 00:37
پدربزرگم قصه که می خواست بگه . همیشه یک بیت از گلستان رو به عنوان مطلع می آورد که : جهان ای برادر نماند به کس دل اندر جهان آفرین بند و بس ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مردادماه سال 1387 02:31
سر به دیوار غمت می گذارد دل ... ۱. اهل قرص خوردن نیستم..البته به شما ربطی نداره خود حضرت عزرائیل واقف هستن به موضوع.. ۲. بهترین راه سرگرم کردن خیلی ها گوش کردن به حرف های آنهاست! -یه آدم معروف- ۳. آلبر کامو می گوید : من وقتی دستم به هیچ کاری نمی رود به دموکراسی فکر می کنم ! ۴. سرم درد می کند.. اما دلم نمی خواهد اوقات...
-
چون کودکان دوان شده ایم از پی قضا ...
جمعه 18 مردادماه سال 1387 19:27
نمی دانی چقدر به خواب محتاج شده ام.. نیستم این روزها با خودم..بی خودم... ببینم آیا کسی خواب مرا ندیده است ...؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 13:21
می فرماید که : در عذر خشم بی جا ، یک بوسه ی به جا ده ! پ.ن : یک بوسه ده به جاده!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 20:57
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد.. سعدی ۱. به نظر من سنگ ها بیشترین استفاده را از عمر طولانی خود می برند.. « بیایید همه با هم سنگ بشویم » سازمان زیباسازی شهر تهران ۲. عبدالملک خواست که آب دهان بیافکند روی فرش افتاد . نادمی برخاست و آن را پاک کرد و همی گفت : خدمت به سلطان و...
-
که در جهنم غربت به یاد خانه بیافتد...
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 23:43
نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت خدای را که مبادا ، دل از نشانه بیافتد .. اشهدک یا مولای..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 17:16
دلخوشم با این همه ..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 18:14
--- دلم می خواهد بخوابم. یک خواب طولانی.. دیرم شده است .. خوابی مال وقت هایی است که فکرهایم آنقدر از زندگی ام جلو می افتند که هر چه می دوم بهشان نمی رسم.. این عاقبت آدمی است که جلوی پایش را نبیند و حتی سنگی که به زمینش می زند را هم جدی نگیرد.. --- این آهنگی که دیشب رامین می خواند را خیلی دوست دارم همان که از زبان یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 03:22
« آری .. من بسیار زیسته ام! » ~ ..سعدی می گوید : دو عاقل به مویی نگه دارند و دو دیوانه به زنجیری بگسلند..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 03:21
اللهم جعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام.. ۱. هنگامی که علی اکبر به میدان رفت ، آمده است که امام حسین(ع) خطاب به مادرش فرمودند : « دعیه فقد اشتاق الحبیب الی لقاء حبیب» او را رها کن که دوست به دیدار محبوبش اشتیاق پیدا کرده است... ۲. آدم های خدا چقدر به هم شبیه اند..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مردادماه سال 1387 13:28
که من با لعل خاموشش ، نهانی صد سخن دارم..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مردادماه سال 1387 02:36
هستی سرسری می گذرد و لحظه ها در قاب های حبابی می ترکند! و من تا ظهور شادمانی دیگر تو را به ترانه های ناسروده می سپارم! یا راحم العبرات... یا مقیل العثرات..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 14:11
دیروز از آکسفورد که بر می گشتم توی اتوبوس یه زن و شوهر تقریبا نود ساله به بهانه ی آفتاب سوزان! جاشون رو تغییر دادن و اومدن کنار من نشستن.. من هم توی حال خودم بودم و داشتم به سلّانه ی علیزاده گوش می دادم و حال و حوصله ی حرف زدن نداشتم. - هوای خوبیه.نه؟ - (با لبخند و بی آنکه گوشی رو از گوشم در بیارم...) فقط یه کم آفتابش...