-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 15:15
در این چهار سال ، از هیچ کس هیچ یاد نگرفتم! جز همان جملات نغز استاد مهربان و صمیمی درس موازنه... یادم می آید یک روز با حرارت همیشگی تابستانی اش و دلسردی تازه ی زمستانه ای می گفت: --بزرگترین و پیچیده ترین سیاست در زندگی، صداقت است!-- شاید اثر توجه به همین حرف ها بود که بعد از چهارسال فرزام مرا «معمای غیر قابل حل»...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 23:10
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی... پ.ن: مرا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 21:10
شادم که سودایی ندارم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 19:48
برای من آن بالا تمام زیبایی اش این است که -آدمها و دست و پا زدن های مسخره شان را- به اندازه ی حقیقی اش نزدیکتر می بینم.... شاید سکوت آن بالا همه اش محصول کمرنگی این غوطه خوردن های بی هدف آنهاست... ٫٬ گفتم که : « خو ا ب » در چشمهایمان به شهادت رسیده است گفتی که : خو ب ترینی !... آری ...من خوب م!! اما ... نام مرا بر لب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 22:18
به بغض در گلو پیچیده سوگند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 22:49
همه ی ما به مرگ مدیونیم.. پ.ن:ما بیشتر... ت.ن: طاعونی و طاغوتی! قشری و قرطی! ۸۴-۷۶
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 09:34
شاید سخت ترین کار در عالم «تعریف» کردن باشد... و من مدتها بود نمی دانستم اگر کسی برای جوانمردی،شجاعت و گذشت از من تعریفی بخواهد چه جوابی بدهم! دیروز تورق حقیری بر وقایع کربلا داشتم(شاید اثر همین حوادث خونین عراق بود..) و می نگریستم چگونه حضرت زینب(س) آشفته و گریان از میان شهیدان عبور میکند... خود را به دو برادر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 15:21
یاد پدر نمی کنند، این پسران ناخلف!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 21:23
به من می گفت: -چرا وقتت را با این نوشته های روزانه تلف می کنی!؟ یادم می آید توماس ولف در کتاب «فرشته ای به گذشته ی خویش می نگرد» میگوید: نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن! و من نمی دانم چرا! هنوز کسالت روزهای دبستان در خاطرم مانده است.. شاید به این دلیل که هنوز هم احساس میکنم نوایی از دور به رقابت وحی همت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 19:46
و تو نمی دانی که من امروز سرشار از «لاقیته و رایت الناس فی رجل و الدهر فی الساعه و الارض فی الدار» م.... سکوت مفلس و ناله ی آبرومندانه ای در حکم تجاهل به زمان... به تعبیر آن معلم دوست داشتنی: - و اکنون تو با مرگ رفته ای و من، اینجا، تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم....... این زندگی من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 17:11
چنین داد پاسخ که پیمان من درست است اگر بگسلد جان من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 15:07
بیاموز که محبت را از میان دیوارهای سنگی و نگاه های کینه توز از میان لحظه های سلطه ی دیگران بگذرانی.. اینجا را غباری گرفته است پنجره ها نمی خندند.. هلیا! من اینجا زمستان طولانی و سخت در پیش رو خواهم داشت... زمستانی که هرگز از یاد نخواهد رفت.. و تو چون دستهای من ، چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون تمام یادها از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 10:45
میتوان جغرافیای درد را مثل واحد های دیگر پاس کرد... پ.ن: گرمی یاقوت انگور، شورش تشویش شیرین سخن فصل تجدیدی ما می گذرد! ¤ .....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 15:20
در جناح مومنان شرط پیروزی سپیدی باور است نه سیاهی لشگر!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 20:20
روزهای بی آرزویی و این اندوه مدام را به شبگردی در لمعات عراقی و صدای غریب اذان آن دورها و غروب این دلها پیوند داده ام... آنجا که « من عشق و عف و کتم و مات مات شهیداْ » برایم تکه کاغذی آورده بود تا برایش آخرین کلماتم را بنویسم می گفت : می خواهم چند خطی بنویسی تا در دیار غربت زمزمه ی هر روزم باشد... نوشتم: بر دوش من این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 19:33
نمی دانم ردپای بید های مجنون دلدادگی هایمان به کجا ختم خواهد شد ولی میدانم آنجا گل های یاس همگی نشانه ی امید ند!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 18:45
بگذار دچار خود پریشی باشند دنبال نژاد و قوم و خویشی باشند هر چند که گرگ می وزد از هر سو چشمان تو بهتر است میش ی باشند! پ.ن: هیچ، حتی همان هجوم هر شب بغض های حلال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 17:47
ذوقی چنان ندارد ، بی دوست زنده بودن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 18:24
سالها بر سر راهش نگرانش بودم آمد و دید پریشانم و خندید و برفت... پ.ن ۱ : ق راری کرده ام با می فروشان که روز غم به جز ساغر نگیرم چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم پ.ن ۲ : ه ر که شد محرم دل در حرم یار بماند آنکه اینکار ندانست در انکار بماند اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده ی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 21:49
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای... در بحر ما هر آینه جز بیم غرق نیست آن به که از این میانه بگیری کناره ای ای ابر غم! ببار و دل از گریه باز کن! ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای... پ.ن ۱ : John clare نویسنده ای گمنام ولی بی نهایت زیرک و نکته بین است ...می گوید: If life had a second edition ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 23:41
دیراست گالیا در گوش من فسانه دلدادگی مخوان دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان عشق من و تو ؟ آه این هم حکایتی است ...
-
Quando sono solo
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 19:13
یادش به خیر باد، ساقی مسکین نواز من!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 14:27
درویش! مکن ناله ز شمشیر احبا کاین طایفه از کُشته ستانند غرامت حاشا! که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت.. پ.ن : اندر احوالات کابینت همین بس که اخبار نیمروزی هم خبر کشف وسیله ی گنج یابی را زودتر از اسامی وزرا اعلام میکند..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:30
عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 17:46
«هر منزل این راه بیابان هلاک است هر چشمه سرابیست که در سینه خاک است در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است نقش تن ماری ست که در خواب کمین است در هر قدمت خار، هر شاخه سرِ دار در هر نفس آزار، هر ثانیه صد بار» هر ثانیه صد بار . . .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 22:13
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست... پ.ن ۱: در نظرات آمده بود: بی خیال . جنگ خیلی وقته که تموم شده رفیق ... -گمان می کنم سکوت بهترین پاسخ باشد اما به عنوان یک نکته ی نغز دوستانه می گویم: اسفندیار مغموم، هر چه دید از چشم خودش دید! پ.ن ۲: دوستی با تاب فروان و نصیحت گونه از « کهنه زدایی» می گفت...از تصفیه ی فساد! گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 20:44
کم است این همه دلواپسی ٬کم است.. لابه لای این همه کنایه گاهی گم میشوم و نمی دانم چرا دیگر علاقه ای به پاسخ ندارم شما هستید و جای خالی ِ بعد از من غریب.. مسیحای من! دیگر این سربازان شجاع و مغرور توان جنگ ندارند و تاب ملامت های من را ! مسیحای من! حالا که آخر جنگ است... ترجیح می دهم مثل یک فرمانده ی دل سرد بمیرم! چراغ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 20:12
گناه آفتاب چیست؟ اگر ما شب را خوب نخوابیده باشیم! پ.ن۱: در زمانه ی ما از درخت نگفتن جنایت است! پ.ن۲: باور کن که گاهی می نشینم و به همین دانه های نورانی ِ پی در پی نسبت فضیلت میدهم!..تمام روز دل خوشی ام میشود! یسبح لله ما فی السماوات وما فی الارض له الملک وله الحمد وهو علی کل شیء قدیر. هو الذی خلقکم فمنکم کافر ومنکم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 08:08
من از رندی نخواهم کرد توبه ولو آذَیتنی بالهجر و الحَجر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 14:35
بیستون ِ عمر را جز قامت خم، تیشه نیست....