-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 23:14
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد . . پ.ن : انگار مدتی وحی نازل نشده بود و وجود پیامبر را غرق در نگرانی و اضطراب کرده بود بعد جبرئیل می آید که : والضحی قسم به خورشید روشنای روز و الیل اذا سجی و قسم به شب آن زمان که آرام می گیرد ما ودعک ربک و ما قلی که پروردگارت نور وحی را از تو قطع نکرده و تو را از مقام بلند و مرتبه ی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 11:37
اما مادرم بشارت جبرئیل را در لبخندش پیچید و آسمان را مثل قدحی نیلگون روی سر دودمانم گرفت ما گذشتیم.. و زشتی ها را زخمی از پوزخند زدیم! سید حسن حسینی که گفت بر رخ زیبا حلال نیست نظر؟ حلال نیست که بر دوستان حرام کنند.. پ.ن : نوازش دست هایش را به من بخشید و دوباره باز وقتی چشم هایم گرم خواب بودند قصه ی مهربانی را از نو...
-
السلام علیک حین تقوم..
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 21:57
کوه غم بود ولی چند بلا صبر نداشت طاقت دیدن خورشید پس ابر (عج) نداشت.. ۱. که من این خانه به امید تو ویران کردم.. و یزید الله الذین اهتدوا هدی.. سوره ی مریم آیه ی ۷۶ ۲. قصه ام دیگر زنگار گرفت با نفس های شبم پیوندی است پرتوی لغزد اگر بر لب او گویدم دل : هوس لبخندی است خیره چشمانش با من گوید کو چراغی که فروزد دل ما؟ .....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 10:46
پ.ن : ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند کسی که خدمت جام جهان نما بکند طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟ زندگی یه فرصت طلاییه.. غیر قابل تکرار.. ممکنه بعدا دیگه هیچ وقت فرصتی نباشه برای عشق..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 02:27
خدایا طاقت تنهایی ام ده دلی بی کینه و دریایی ام ده دلی روشن تر از رویای فرهاد که شیرین با نگاهش داد بر باد... پ.ن : دیشب با بچه ها ، با جمعیت اندک ولی بزرگ خودمون دعای کمیل خوندیم.. یکی زیر انداز آورده بود یکی چایی و یکی شیرینی.. بی ریا..ساده و صمیمی. پ.ن : گذشت روزگار به من نشون داده که کوچکترین ظاهرسازی هم به ضرر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 21:56
مرا نصیب غم آمد به شادی همه عالم چرا که از همه عالم محبت تو گزیدم.. پ.ن : روزگار زیاد باهوش و استعداد نیست اما حافظه ی عجیبی دارد.. خوب هم می داند که کجا به یاد بیاورد.. پ.ن : به دو زلف یار دادم دل بی قرار خود را چه کنم..سیاه کردم همه روزگار خود را.. بهار را دنبال می کنم به دست های تو می رسم..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 22:20
شب عاشقیست یارا... بنشین برابر من .. نشسته باز دلم پشت درب بسته ی آنجا.. پ.ن : باید راز نهفته ای باشد ... آنها ..همه نام تو را بر لب داشتند.. آنها که دوستشان می دارم.. پ.ن : به حمید می گویم : بعضی ظاهرا سنی ها ..از ما واقعا شیعه تر هستند..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 00:57
نذر لبخند تو می گریـم.. و تو از من می گذری به سمت شادمانی ها عاریه ... نذر لبخند تو می گریـم.. پ.ن : من گدای.. که باشم که دم زنم ز لبت.. پ.ن : یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و ..خدا با ما بود!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 05:15
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما.. پ.ن : به خاطر همه ی کسانی که بدون دلیل دوستم دارند از خدا ممنونم.. و قل رب اغفر و ارحم و انت خیر الرحمین
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 07:25
هم روی تو را طاقت دیدار کم است هم چشم مرا جرات این کار کم است من کمتر از آنم که تو را درک کنم آگاهی من ز عشق بسیار ، کم است.. قیصر پ.ن : نگاه کن..بعضی شعرها واقعا بغض دارد و یکی لابلای کلمات گریه می کند... یک لحظه شبی غافل از آن ماه نباشید شاید که نگاهی کند آگاه نباشید.. ببین...دیگر اینقدر رسوا شده ام که گریه هایم را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 06:35
که خواهم با او غم دل گویم... پ.ن : حضرت ابراهیم(ع) را خدا اینگونه توصیف میکند: ان ابراهیم لحلیمٌ اواهٌ منیب یعنی او بزرگوار و بردبار مهربان و دلسوز و رجوع کننده به سوی خدا بود.. پ.ن : هر که سفر نمی کند دل ندهد به لشکری..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 01:24
همه دانند که سودا زده ی دلشده را چاره صبر است ولیکن.. پ.ن : اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 02:14
شب عاشقان بیدل چه شب دراز باشد.. خوب تماشا کن..از میان آن همه شعر و نگاه ، حالا سکوت و خیال مانده است و به هیچ صدایی نمی لرزد دل هنوز بی قرار .. پ.ن : کامران آن دل که محبوبیش هست نیکبخت آن سر که سامانیش نیست..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 06:17
هرچه نه یادِ تـــو ، فراموش به ... پ.ن : ایمیل هایم را می خوانم.. از ناراحتی وسط روز می روم خانه.. می بینم حمید برایم نوشته است : چو می توان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم.. آرام می شوم..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 11:12
بساز با من رنجور ناتوان ای یار ببخش بر من مسکین بی نوا ای دوست.. سعدی ببین..کلمات هم در من تیره و تار شده اند.. سکوت در من به اندازه ی تن تو معتاد است.. من از تبار تو تنها سکوت دارم.. من از عشق تو تنها خیال دارم.. من از خیال تو تنها زنده می مانم؟ پ.ن : کیف تکفرون بالله و انتم امواتا فاحیاکم.. خدایا..
-
سال های تاکنون
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 10:23
تو را دوست دارم که دنیای تو به آرامی خواب های من است.. -«پسرم تو سعی نکن اونقدر از مردم فاصله بگیری که مجبور بشی با این " شیرین کاری " ها دلشونو به دست بیاری..»
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 04:01
سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم... « اتصالی نیست صدای تو را می بوسم » و دلم را خوش می کنم به مهربانی های قدیمی ات کاش « هوای من را هم داشتی» تا گم نشوم.. و شاید هنوز با من هستی بی آنکه بدانم تا با چشمان بسته برایت بنویسم... پ.ن : انصاف نباشد که من خسته ی رنجور پروانه ی او باشم و او شمع جماعت..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 21:47
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی.. سعدی لنا اعمالنا و لکم اعمالکم سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین! پ.ن : جمله ای که خوب از شازده کوچولو یادم مونده همون ترجیع بند معروفش هست که : - من مسوول گلم هستم! به عین الیقین فهمیده ام که هر جا به اختیار حق گلم را نادیده گرفته ام ، مجازات شده ام.. و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 19:53
بی تو اگر به سر شود- بی همگان به سر شود! ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 00:49
من و تو را دگر همین طاقت بی ترانه بس.. ز عشق هم دگر همین آتش بی بهانه بس.. الهی لا تودبنی بعقوبتک و لا تمکر بی فی حیلتک.. پ.ن : حالا خوب می فهمم یعنی چه که سید می گفت : ثانیه های نامی حسرت.. از دور شاید درست معلوم نیست اما تو که میدانی از هر لبخندی -هر چند ناممکن- سراغ تو را می گیرم و روی هر آتشی دست تو را لمس می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 07:28
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 20:20
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه آه، کی این آیینه غرق غبار و گرد شد؟ هر چه با مقصود خود نزدیک تر می شد، نشد هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 01:47
من وقتی مردم چشم های تو دیگر زیبا نبود و آسمان هیچ وقت مثل سابق آبی نشد. من وقتی مردم دیگر شعرهایم کهنه نبودند و قصه ام پایان نداشت.. خسته ام .. آدم در ابتدای راه نباید اینقدر خسته باشد ولی من هستم. مثل بقیه ی نباید هایی که همیشه بودم..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 19:17
اگر آن صنم ز ره ستم پی کشتنم بنهد قدم لقد استقام بسیفه فلقد رضیت بما رضی .. خوب میدانم..آخرین فرصت است برای نفس های من. واژه های لعنتی..در من مرده اند. باید باز هم تو معجزه کنی.. مرده ای مثل من را حتی پسر مریم هم نمی تواند برگرداند به زندگی..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 18:49
ترسم ای دلنشین دیرینه سرگذشت تو هم ز یاد رود.. آرزومند را غم جان نیست آه اگر آرزو به باد رود.. پ.ن : مسیر را کوتاه می کنم تا به دست های تو برسم و تو درست همان گونه که باید هستی ولی نه آن زمان که دیگر من هستم.. می دانم جایی گوشه ی همین سفر نشسته ای تا من یکبار هم که شده محض رضای خدا با اسم صدایت کنم و تو بازگردی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 07:15
من که بر درد حریصم ، چه کنم درمان را.. پ.ن : به قول حمید : «با من حرف بزن..پولشو میدم!»
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 04:34
من از دست ِ غم ت مشکل برم جان ولی دل را تو آسان بردی از من ... پ.ن : مدام توی دلم میگم : مومن به لطف خدا ، اسیر دست خداست..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 20:35
توی فرودگاه قرآن را باز کردم..آیه ی آخر سوره ی مومنون آمد که : و قل رب اغفر و ارحم و انت خیرالراحمین..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 01:55
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت چهـره ی خندان شمع ، آفت پروانه شد.. تا چند ساعت دیگر باید بروم.. حرفی نیست.. خداحافظ
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 02:18
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد.. پ.ن : دلم می خواست شکایت کنم از تو از این همه چشم به راهی.. خیال می کردم دست های نازنین ات به دست های کوچک من قد می دهد.. ساده بود دل.. ببین...تمام شد.. این سرنوشت اتاقی تاریک بود که برای یک روزنه عاشق نور شد.. و از همان شب که چشم های زود باورش نور را لمس کرد..تاریکی خود را از خاطر...