نه که از انسان ها بترسم . نه .. خودم را
لای حوادث پنهان می کنم. از ترس سرنوشت.
از دست همان تقدیر زود باور ..
من خوب بلد شده ام که قایم بشوم
تا زندگی بشمارد. پاییز .زمستان.زمستان..
و تو هم مثل همیشه چشم بگذار
تا تمام شوم..تا تمام شود..

دوست دارم کسی را فریب دهم
کسی که بداند دروغی در کار نبود
اما همه اش یک دروغ بود..

آدم ها وقتی برای من تمام میشوند
که دیگر معما نیستند
و به همین خاطر است که هنوز هم
همان دفتر هندسه ی سابق
بهترین رفیقم است.

دوست دارم کسی را فریب بدهم
غیر از خودم..