« اما چه می کنی
دل را
که در بهشت خدا هم
غریب بود... »

 

  

 ۱ : باید از رود گذشت
باید از رود
-اگر چند گل آلود-
گذشت!

 ۲ : تو با ما هستی یا اونها؟
گفتم توی دلم.
خدا کند که با آنها !
 

۳ : پنهان می کنم خودم را .
میان برف حرف ها و جملات.
سعی می کنم نخندم حتی ..

من از تنهایی ممنونم
که آدم ها را در نظرم حقیر کرد
و به من یاد داد
که به هیچ چیز دل نبندم
حتی به تنهایی..

السلام علیک یا صاحب الزمان ..

زیاده عرضی نیست.
کمتر از آنکه در عدد آید و در حرف بگنجد
دست های ما - هر چند کوتاه- در دست های نورانی ات
و دل های ما - اگر چه تاریک- سر به راه عشقت..

ما به مهر تو دل بستیم

یا علی .. 




« پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت نرسد»

بگیر دستامو حس کن سرد سردم...

بس که دیوار دلم کوتاه است ،
هر که از کوچه ی تنهایی من می گذرد،
به هوای هوسی هم که شده 

سرکی میکشد و ...
می گذرد!



پ.ن ۱: به قول شاعر :
غم با همه بیگانگی . هر شب به ما سر میزند!

پ.ن ۲ : یه نکته ی شعرهای فرنگی اینه که
زیاد -وصال- و -فراق- نداره..
کلی که بخواد مایه بذاره شاعر ، از -زیبایی- میگه.
اما به هر صورت اون -زیبایی- رو
حق مسلم خودش میدونه..
و «نه» لای شعرش نمیره!