شب عاشقان بیدل چه شب دراز باشد..



خوب تماشا کن..از میان آن همه شعر و نگاه ،
حالا سکوت و خیال مانده است
و به هیچ صدایی نمی لرزد
دل هنوز بی قرار ..

پ.ن :

کامران آن دل که محبوبیش هست
نیکبخت آن سر که سامانیش نیست..

هرچه نه یادِ تـــو ، فراموش به ...



پ.ن :

 ایمیل هایم را می خوانم..
از ناراحتی وسط روز می روم خانه..
می بینم حمید برایم نوشته است :

چو می توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم..

آرام می شوم..

بساز با من رنجور ناتوان ای یار
ببخش بر من مسکین بی نوا ای دوست..

سعدی



ببین..کلمات هم در من تیره و تار شده اند..
سکوت در من
به اندازه ی تن تو
معتاد است..
من از تبار تو تنها
سکوت دارم..
من از عشق تو تنها
خیال دارم..
من از خیال تو تنها
زنده می مانم؟

پ.ن : کیف تکفرون بالله و انتم امواتا فاحیاکم..

خدایا..

سال های تاکنون

تو را دوست دارم که دنیای تو
به آرامی خواب های من است..



-«پسرم تو سعی نکن اونقدر از مردم فاصله بگیری
که مجبور بشی با این "شیرین کاری" ها دلشونو به دست بیاری..»

سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم...


« اتصالی نیست
صدای تو را می بوسم »

و دلم را خوش می کنم به مهربانی های قدیمی ات
کاش « هوای من را هم داشتی» تا گم نشوم..
و شاید هنوز با من هستی بی آنکه بدانم
تا با چشمان بسته برایت بنویسم...

پ.ن : انصاف نباشد که من خسته ی رنجور
پروانه ی او باشم و او
شمع جماعت..