آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود...

در دل شیدای خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین
جز با من رسوا نبود...



... دل آرام
تنها گوش شنوایی بود که ساکت و صبور و با گذشت
می نشست به حرف های من گوش می کرد
و گاهی دلش به حال دلم می سوخت...

به خاطر تمام نوشته هایی که اینجا نمی نویسم
برای همه تون متاسفم!

هیچ کس از هیچ کدومتون نخواست که اینجا بیاین
هر چند کسی هم مانع نشد...

... شاید یه روز که هوا خوب باشه
با خودم کمی قدم بزنم
و به این فکر کنم
که دلم به هیچی توی این دنیا خوش نیست
و یاد اون بیت مسیح کاشانی بیافتم که :

در غربت مرگ ، بـیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند...

مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من -قرار- ندارم که
دیده از تو بپوشم...



... دوباره این آهنگ و این ایهام لطیف سعدی و
صدای سنگین و آهسته ی روزهای بی قراری و تکرار نشدنی..

...

صبور شده ام!
اینقدر که میتوانم صبر کنم تا ببینم لبخندی که
روی صورت منشی است
چقدر دوام می آورد!
این روزها هر کلمه برایم معنای مدرن تری یافته است!
Team working مرا یاد برادران یوسف می اندازد
و سلام های دم صبح ، Update مزاحم ویندوز...
شمع و پروانه مرا یاد پیکان آبی سی سال پیشمان می اندازد!
فرهاد را که می بینم یاد -غار- می افتم و
شیرین مرا به یاد زنبور می اندازد
و خسرو همان نامه ای بود که پاره شد
لیلی مرا یاد «شاهدان عینی» می اندازد و
مجنون یاد اشانتیون...
خیلی صبور شده ام!

۱. به من میگه : یه چیزی بپرسم راستش رو می گی؟
-باشه!
تو واقعا فکر می کنی ماها احمقیم؟
- آره!

۲. همه رو برق میگیره ، ما رو شایعه ی چراغ نفتی!

... اللهم انی اسئلک بحق هذا الیوم...!

مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق...



خواب آن نرگس فتان تو ، بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو ، بی چیزی نیست

مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو ، بی چیزی نیست

دوش ، باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل ! این چاک گریبان تو ، بی چیزی نیست

« درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد
حافظ این دیده ی گریان تو ، بی چیزی نیست »



پ.ن : صبر می کنم
آرام ..آرام
میگذارم تمام لذت محبتی که
در تمام این چند سال
ساکت و ساده و بی ادعا
بر خلاف تمام عاشقان مشهور قصه ها
در وجودم دمیدی
بار دیگر
خروشان و سر به زیر
جاری شود به تمام تنهایی ام.

غرق شوم در لحظه هایی که هرگز نخواهند آمد...

دلم میخواهد سرم را روی زمین بگذارم
و به موسیقی گرم خاک گوش دهم
تا سرد و سردتر شود
و نفس نفس هایش را بشمرم...

Je sais, je vais mourir avant que je vous vois encore


زلف تو مرا عمر  ِ دراز است
ولی نیست
در دست سرمویی از آن
عمر درازم...