تا سر زلف پریشان تو محبوب من است
روزگارم به سر زلف پریشان ماند ..

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه ی مستی و رندی نرود از پیشم!

زهد رندان نو آموخته راهی به دهی است
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم؟!

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه در بی خردی
از همه عالم بیشم!

پ.ن : درست پنج سال پیش
بالای برگه ی امتحان درس کنترل فرآیند
برای دکتر پیشوایی این سه بیت رو نوشتم..

پ.ن : دیرم شده است..برای خودم زمزمه می کنم
حیلت رها کن عاشقا!
دنبال درس و مشق رو !!

دیرم شده است و وسوسه میشوم که کفش هایم
را در نیاورم..
زمزمه ادامه پیدا می کند که :

با کفش روی فرش رو!

پ.ن : از همه ی این حرف ها گذشته :
سر به زانو
دست بر سر
خسته دل
آزرده جان..

چهره ی خندان شمع ..آفت پروانه شد ..



سلام قول من رب الرحیم..

هیچ فکر نمی کردم این خبر رو اینگونه بشنوم
اگر چه همیشه حادثه ای بودم برای روزگار
و روزگار هم گاهی خوب تلافی می کند..

من به خودت..به اسم شریفت معتقدم
و هر چه دارم از خدای اسمت است..

من هر بار که از تو دلگیر بودم
و به نماز می ایستادم
احساس می کردم که ذکرهایم
نفوذ ندارد ..

شاید یادت بیاورم روزی
شبی را که کنار نخل ها
با هم خواندیم :
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک..

شاید شبی دوباره
آن روزها را به یاد آوریم..

دعایت می کنم..
برای همیشه

برای حمید و وحید :

قال هذا من فضل ربی لیبلونی أاشکر ام اکفر
و من شکر فانما یشکر لنفسه..

-سوره ی نمل- آیه ی ۴۰


پ.ن : دلم می خواست این را هر چه زودتر
برای خدای این خانه بنویسم..

پ.ن : اینقدر خاطره دارم که اگر شب باشد و
مهتاب از شیشه ی ماشین روی پلک هایم بیافتد
جرات ندارم نگاهی به آسمان بکنم..
دیدن ماه برای چشمانی حلال است که
خاطره ندارند..

اینبار شاید بیش از سه برابر آخرین باری که
به کوه رفتم ، بالا رفتیم..چیزی نزدیک به
۱۶ مایل .. ولی حتی فکر خستگی هم به ذهنم
نرسید..حتی آنقدر تشنه هم نشدم..
نگاهم به زمین بود و تنها می رفتم..
مدام حس می کردم که کسی انگار
پشت سرم می آید
یکی آمد و گفت : تنها آمده ای؟
فقط خندیدم و رفت ..

پ.ن : گاهی سوال کردن هم گناه است..
سوال داشتن هم همین طور..
این رو به وضوح از حس دلمردگی بعد از
یک سوال می فهمم ..

من به جمهوری آلاله ارادت دارم ..



بنفسی انت من مغیب لم یخل منا
بنفسی انت من نازح ما نزح عنا..

بنفسی انت ..

پ.ن : ای سید ما .. ای مولای ما
دعا کن برای ما ..