درد های علی..

و من هنوز همان عاشق بازنده..با دست های تهی..دل بسته ای مقهور قمار غم عشق..
تدبیر چشم های تو این خسته را بس است!!

  تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را در غربت این آسمان و زمینِ بی درد ، دردمند میدارد و نیازمند بیتاب یکدیگر میسازد دوست داشتن است ... و من در نگاه تو ... ای خویشاوند بزرگ من ... ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت ... شوق فرار پدیدار ... دیدم که تو تبعیدی این زمینی ... و اکنون تو با مرگ رفته ای و من ...اینجا ... تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس ...گامی به تو نزدیکتر میشوم ... و ... این زندگی من است ... "

 

دکتر شریعتی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 08:36 ق.ظ

خیلی خیلی قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد