«مت و فی قلبی شائبة حتی! »
میمیرم!
در حالیکه هنوز در دلم شکی درباره ی -حتی- است!
که واقعا اسم بود یا حرف جر!
و اکنون رسیده ام به پای کوه بلندی که قله اش در دل ابرها
و در میان هزاران هزار فرشته ی خداوند گم گشته است
و گاهی حس می کنم که تنها همراز آسمان تنها است...
روزه ی تقدیر گرفته ام که آتش بگیرم و تشنه بمانم!
که در این خاک وجود حتی برای چند لحظه
چند قطره محبت تفحص کنم!
پ.ن: حالا دیگر خیلی دلم برای خاک شلمچه تنگ میشود...
و چه برای من افتخار آمیز تر از آنکه تمام هدف زندگی
و تمام محبت را درست در آغاز سال در آغوش بگیرم
و با هم عهد ببندیم که هر چر بر سرمان رود با هم باشیم
که:
و اوفو بعهدالله اذ عاهدتم ...
محمد جان سلام
زیبا نوشته بودی و تاثیر گذار.
فردا سر سفره هفت سین به یاد من هم باش.
عید نوروز مبارک باد
و یادمان نرود که تمام آن مرگ برای زندگی بود... برای معنای عمیق زندگی... برای حرمت زندگی و حق زندگی... و برای خالق زندگی... باد صبا ظاهرا مدام به روز می شود.
سلام
خیلی خوب بود.
عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک
سالها تنهای تنها زیر خاک
موفق باشی.
دیدن گفتم....شما هم عاشق شدین.....تبریک.
پیمانی از پیمانه ی جام عشق با شهدا بسته ام و حالا هم با تو محمد جان که:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم