اما من
دل به شما سپرده ام
به آفتابی که از خاکتان بر گرفت!
و به صولت صدایی صاف
که پیشانی شما را در جبهه ها
طواف کرد.
دل به شما سپرده ام
و به غزلی ازلی
که به جانتان جلای جاودانه اعطا کرد.

دریا
کرانه تا کرانه
 میزبان شماست
و
آسمان
خونبهای لبخندی
که مرگ از لبانتان چید!

-سید حسن حسینی-

 

پ.ن :‌ و چه به جاست این آوای سید که :

تبرّی می جوییم
از سنگ جاهلی
که نرخ مروارید محمدی را شکست!
و از پولادی
که در کوفه
برج آفتاب را به دو شق کرد!
و در عاشورا
 بوسه گاه نبی را
درنوردید...

پ.ن : و چه دل انگیز است این نوای مناجات آسمانیان و آفتاب و زمین...

نظرات 10 + ارسال نظر
مجید یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:57 ب.ظ http://nadon.pib.ir/

سلام..مرحبا....
یاعلی
تاتا

[ بدون نام ] یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ب.ظ

فکر کردم اینجا هم میخواد ساکت باشه

MB یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:26 ب.ظ

در زمانه ی ما از درخت نگفتن ،
جنایت است!

سرمه یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ

وقتی که درخت هست... پیداست که باید بود :)
که باشد مه که بنماید زطاق آسمان ابرو...

هومن دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ق.ظ

آخی چه خوبه که میشه نظر داد....

...........مناجات آسمانیان و آفتاب و زمین..............

جواد دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:56 ق.ظ http://fotros5.blogfa.com

خاموشی و یک جهان سخن گفتن را
از عکس مزار شهدا یاد گرفتم
.
.
.
ای دوکوهه با سکوت نعره وار...یاد کن از مستی و از عشق یار

ای دوکوهه عشق را تقریر کن...ناله های سنگ را تفسیر کن

beedel_shodeh پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:58 ب.ظ

هو الله. سلام.
دیشب برای اولین بار گذرم افتاد اینجا. البته گذر که نه،‌ شاید اتفاقی آدرس به دستم رسید.
خودم هم دقیقا نفهمیدم چی شد، اما کل آرشیو وبلاگ رو باز کردم و از اون بای بسم الله ش شروع کردم به خوندن،‌ تا امروز که هفتم اردی بهشته!

MB پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:25 ب.ظ

چرا اینجا نظر گذاشتی پس؟

beedel_shodeh جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:27 ق.ظ

هو الله. پست آخر احتمال اینکه چشم غریبه ها بیفته بهش زیاد بود.
خلاصه خسته نباشید. بین این دو سال، دو سال خرده ای که مطالب رو می خوندم، بعضی جاهاش رو به شدت می فهمیدم و برخی رو هم سُوسُو

MB جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ب.ظ

برای خودم هم گاهی این نوشته های پیشین
خاطراته...گاهی هم خنده داره..البته همیشه سعی داشتم
که در مسائل و مشکلات غرق نشوم.
اما گاهی وقتی این طوفان ها و مصیبت ها که
هر چه آدم رام نشدنی تر و سخت گیر تر باشه
با شدت نمایی بیشتره و در من اثر داشته رو می بینم.
حس میکنم هنوز خیلی راه است...

بیدل می گو ید:

هستی ام راه فنا بر زندگی هموار کرد
مشتی خاشاکی که نتوان سوختن در بیشه نیست...

اینجا هم متاسفانه نامحرم هست
من پست الکترونیکی را برایت گذاشتم.
دوست بی دل من!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد