آن روز ، جهان از جنون من ، سبک می شود...

دستت
مثل استعاره های سرخ قدیمی
از پاسخ من
 طفره می رود
اتصالی نیست
صدای تو را می بوسم
روی نسیم های محال
و شبانگاهم
لبریز از حسرت صدایی است
که عطر اجابت داشته باشد...


 من از تبار قطره های محال اندیشم
و آرزوی اقیانوس های معطر را
در سرم می پرورم
چه خشکسالی غریبی
مچاله ام کرده است!

سید حسن حسینی


پ.ن : ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم...