Morning has broken

این روزها که می گذرد ، هنوز هم حسرت آن لحظات را با خود دارم
که وقتی بر حافظ تفالی میزدم
آرزویی در پی آن نهفته بود که تنها خود از آن خبر داشتم...

صبر ، وقتی ردپای عشق را احساس می کرد
تردید ، با مهربانی
زانوی شکست ناپذیرش را به خاک پیوند می زد...

شیرینی آن زخم زبان های دوستانه کجا و
طعم گس این لبخند های عاریه کجا...



پ.ن : ‌اینم نتیجه ی تفال بی نیت!

نظرات 16 + ارسال نظر
JaSa دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ب.ظ

به جون خودم مال من نیست، و گرنه می دادم مال خودت باشه. این یک بار را پا رو نفست بگذار و من را نپیچون!

MB دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ

تو هیچ یادگاری پیش من نداری!
تا حالا به این فکر کردی؟

به هر صورت اون کتاب مال منه:دی

لیلا دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ب.ظ

من بعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوست
کز جان رمقی در تن رنجور نمانده است ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:58 ق.ظ

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم . . .

nerd سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:17 ق.ظ http://nerd.blogfa.com

آهای ای ماه ایستاده در آن دوردست
اگر چشم سیاه پری سیرت من بشوی
صد دانه انار یاقوتی مهرت میکنم

پ.ن۱: از همانها که دانه های سفید دلشان پیداست...

پ.ن۲: ذلک فضل الله یوتیه من یشاء

Enkratic سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ق.ظ

به گونه ماه ٬


نامت زبانزد آسمانهاست ...

... سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ق.ظ

من نگویم که قدح گیر و لب ساقی بوس

بشنو از آنکه بگوید سخنی بهتر از این

JaSa سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ب.ظ

تو که کلی از من یادگاری داری.
همین زخم هایی که نشمرده ای!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.hovalhagh.blogspot.com/

Plz take a look at my two blogs:
http://www.hovalhaq.blogspot.com/
http://www.hovalhagh.blogspot.com/

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:19 ب.ظ

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت...
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه می پنداشتیم..

MB سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:55 ب.ظ

البته به شوخی از حافظ این چنین یاد می کنی!

برای همین این شعر-سید- را هم که لحن شوخی و البته
جدی دارد برایت می نویسم:

شعر شیرین خواجه ی رندان

از فلک زهر چشم می گیرد

زیر باران سنگ -دردامن-

لعل و یاقوت و یشم می گیرد

تاجی از حلم حیدری برسر

باج از کین و خشم می گیرد

زاهدان را به ریش می خندد

صوفیان را به پشم میگیرد!!

باران چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:51 ق.ظ http://YadeBaran.PersianBlog.Com

سلام.نیت انگار پنهان ترین سختی کار است .. یا علی

هومن چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:13 ق.ظ

حاجی سلام
۳ هفته مونده تا بیام پیشتون.......
حیف که ماشین دیگه ندارم وگرنه میامدم دم خونتون با موبایل یه زنگ:
محمد جان بپر پایین......مگه هنوز از طبقه ۲۰ راه نیفتادی؟؟؟

بعدش هم یه آهنگ سراج و بعدش هم یه ساعت تو ترافیک...
آخ که چه حالی میده....
راستی محمد جان اینجا اصلا صدا نمیاد....آرزوم اینه که یکی بیاد دم خوابگاهمون با ماشین بوق بزنه....جدی میگم

خیلی مخلصم
تا بهترین ها

JaSa چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:22 ق.ظ

برو تو وبلاگ هومن از خودت دفاع کن D:

shahrzad BH چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:08 ب.ظ

Khordad 31
Watching world cup and lossing it all was less painful around you guy. Hopfully in four years we will watch it together again.

naseem joon چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:16 ب.ظ

hobab!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد