وقتی حصار غربت من تنگ می شود...
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود

از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن...
" گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"

گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی
گاهی کمیت شاعری ام لنگ می شود


هرچند می شکیبم بر عشق
باز هم
گاهی دلم اسیر دلی سنگ می شود...



# دلم از همه تان گرفته است!
همه تان فقط فکر منفعت و جاه طلبی هستید!
من هنوز به عهد شش سال قبلم پای بندم.

به خدا قسم روزی حسرت می خورید
این اشک ها را که برای خودت می ریزی
آن روز دیگر من نخواهم بود
که نگاه کنم و دلم برایت بسوزد!

خدا وقتی آدم های پلید را به شما نزدیک کرد
من را از شما دور کرد...
با این حساب که می بینم دورتر هم خواهیم شد.

# دلم به او خوش است
که هر روز صدای سلامش از آن طرف هم
تمام خستگی ها را از تنم می زداید.
شاید فقط اوست که مرا به خاطر خودم در آغوش می گیرد!
به خاطر محبتی که نمی دانم تا کی همراهم است
اما تمام دل خوشی ام از دنیا همین است.

اگر آمده بودم که خودم را بشناسم
بس است دیگر...

من از خدا آرزوی مرگ می کنم!
هر چند با مرگ هم درد های من درمان نمی گردد...