سمع الله لمن حمده...


 

پ.ن:سحر ها و افطارها اینجا لذت غریبی دارد
هنوز آنقدر خودخواه نشده ام تا کمی دلم برای خودم بسوزد!
تا چشم توان دیدن دارد ظلمت است و تاریکی.
دریغ از یک چراغ روشن...

گاهی دعای سحر چنان فضای اتاق را در بر می گیرد
که هیچ دلتنگی برایت باقی نمی گذارد!

 

نظرات 17 + ارسال نظر
رها دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:36 ق.ظ

خوش به حال روزگارت ...

التماس دعا مسافر

JaSa دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ق.ظ http://harmony.blogfa.com

" با یک بغل عطر گل نارنج ... "

Bdel دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:53 ب.ظ

هوالله.
مرحبا بضیوف الرحمن...

علیرضا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام مملی سحرها یاد ما هم باش

!.!.! سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:08 ق.ظ

تو به حال دل من هیچ دلت می سوزد !!!

عقاب سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ http://eagle.blogfa.com/

قبول باشه. التماس دعا.
راستی من فوق قبول شدم ها !!!

vb سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:10 ب.ظ

اینجا ولی این خبرها نیست....تنهایی غریبی است..!!

Enkratic سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:17 ب.ظ

اینجا هم ..

خاک سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ب.ظ

وقتی تهران بودین تنها بودین توی جمع دوستان هم فکرتون
باز هم تنها بودین توی جمع دوستان مخالفتون
اون جا هم تنهاین بدون حضور دوستان مخالف و موافق
کدام این تنهایی ها سخت تره ؟ نوع اول یا دوم یا سوم؟

nerd سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ

پریشب دکتر را از تهران رساندم تا شریف! شدیدا به یادت افتاده بودم ...

راستی من با این کتابهای تافل چه کنم؟‌ میخواهم یک شب شام بروم خانه جاسا و اونها رو بهش تحویل بدم. نهایت لطف اخوی این بود که فرمودند بروم بدم به لابی آتی پاتی ساز!... (:

MB چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:14 ق.ظ

به عقاب:
فهمیدم...من اینجا آنلاین
خبرهاتون رو دارم:دی

به vb :

من اینجا چاق شدم!
نمی دونم اثر دوری شماست یا دست پخت خودم:دی

به خاک:
یادم نمی آد هیچ وقت تنها بوده باشم!
هیچ وقت...

یاد تمام آن روزها خوش!
تمام تلخی ها و شیرینی های دشمنی ها و دوستی ها
همه اش خوش!
یاد باد!

تنها؟!
کجا تنها بودم؟
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آنکه چو چشمت بعتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکر خا بود
یاد باد آنکه صبوحی زدا در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و
«خدا با ما بود»
یاد باد آنکه رخت شمع طرب می افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود...

به علیرضا موحدی( اسلامیک ریپابلیک آف ایران)

ببین..موضوع جاسا رو از موضوع آتی پاتی جدا کن
اوون هنوز تصمیم نگرفته کتاب من رو بده یا بره
توی مافیای نفتی:دی

اما اینکه گفتم بده به لابی و اینا...
میدونی که من اهل مهمونی دادن و اینا نیستم
حالا
کتابا رو
بده به دکتر وطنی:دی
من بگم حمید بره ازش بگیره:دی

آخ که چقدر دلم برای دکتر و اووون «محمد جان» های
شیرینش تنگ شده...
:دی

علیرضا چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ب.ظ

سلام ممل من علیرضا خاله هستم
نه موحدی

nerd چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:33 ب.ظ

نه اخوی! دکتر پیش رو منظورم بود!!‌ :) بهم گفت بیا برات ریکام بنویسم٬ یاد تو افتادم و ریکامی که گفتی دو خطی بوده...
منتها راجع به کتابها که میدونی کار٬ کار جاسا ست. الان داره من رو تهدید میکنه که برم کتابها رو بدم بهش٬ من هم گفتم شده تا فرانسه برم بدم دست خود م.ب٬ محال است که گوشت را بسپارم به دست گربه!!! :دی

JaSa چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ب.ظ

nerd:
لا اقل صبر کن بعد از افطار خالی ببند!
من کسی را تهدید نکردم!
و من خیلی هم امانت دار هستم!
حالا بخاطر این تهمتی که به من زدی،
سوگند به سوگندان مغلظ که ازت راضی نیستم،
مگر اینکه ...

MB چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ب.ظ

این خاسا حالش خوبه؟

خاسای صادراتی!
تو دیگه بو نفت گرفتی...
چه بخوای چه نخوای مافیا شدی
خیلی
آقایی!!!!!

JaSa چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ب.ظ

MB: حواست به این ای-میل که بهت میزنم باشه.

nerd پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:54 ب.ظ

JaSa: لابد مگر اینکه کتابها را بهت بدم!!‌ نه داداش٬ تا حالا کسی من رو تطمیع نکرده که تو دومیش باشی٬ مگر اینکه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد