از فردا بپرس !
مردی از کوچه تماشا
تمام شهر فرنگ چشمت را به سکه ای فروخت!
در هر کجا که بودی مرا وقف نگاهت کن!

نترس!

من سرنوشت عاشقی را
سر قرار اول ...........باختم...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مهتاب جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام . قالبتون خیلی قشنگه .میشه بگین از کجا گرفتین.منتظر جوابتون هستم .مرسی.

ُSmm جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:45 ب.ظ

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی...

شرح این قصه مگر شمع برارد بزبان
ور نه پروانه ندارد زسخن پروایی.

anyway:
...از خدا می طلبم صحبت روشن رایی.

صادق شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ق.ظ

سلام محمد.
در مورد بحث امروز اورکات. من یک سال سر کار نبودم. مساله اره بود.

MB شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام صادق! :دی

اینجا که بودی مساله قیچی بوداااا:دی
حالا اونجا چه جوری تبدیل به اره شده؟؟؟

مراقب باش
همون طور که گفتی مساله ی غذا خوردن خیلی مهمه.
من این هفته هم خبر ... اینا دارم میرم مسافرت!

اونجا شاید به اوون عرفان تنبلی که حامد علاقه داره
برسم و بتونم شب قدر رو در اتاق های ۴ نفره
با خارجی های کر و کثیف بیدار باشم!

حامد زحمت کشیده بود...برام یه راه حل ارائه داده که
:
«اصلا چرا اومدی؟»
بس که ایراد گرفتم اینا رو گفت.

حالا صادق یادت باشه.اوون روزی رو که من به حامد می گم:
«اصلا چرا برگشتی؟»

صادق شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ

منتظر اون روز هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد