از محمد کاظم کاظمی چندتایی شعر در یادم مانده است
یکی شان را خیلی دوست دارم و هربار که می خوانم
قیافه ی خیلی ها از جلوی چشمم عبور می کند
و این همان شعری است که بعضی از جبهه رفته ها این
روزها با سوز دل و داغ جاودانه آن را می خوانند...

مریز آبروی سرازیر ما را
به ما باز ده نان و انجیر ما را

خدایا !
اگر دستبند تجمل
نمی بست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه ی کهکشان تیر ما را

ولی خسته بودیم و یاران هم دل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می برد طوفان
تمام شکوه اساطیر ما را

طلا را که مس کرد
دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را
نظرات 8 + ارسال نظر
ری را سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.rirayeheshgh.blogsky.com

سلام

وبلاگ زیبایی داری

موفق باشی

خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی

بای

سارا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.afsos.blogsky.com

سلام حال شما
وبلاگتون فوق زیباست

خرچنگ زاده سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ب.ظ http://kharchangzade.blogfa.com



چگونه بازنگردم‌، که سنگرم آنجاست‌

چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

چگونه باز نگردم که مسجد و محراب‌

و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود

قیام ‌بستن و الله اکبرم آنجاست‌

شکسته ‌بالی ‌ام اینجا شکست طاقت نیست‌

کرانه‌ای که در آن خوب می ‌پرم‌، آنجاست‌

مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌

مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست

خرچنگ زاده سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:50 ب.ظ

مستحضر هستی که این محمد کاظم کاظمی افغان هستند؟

Bdel سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ب.ظ

هوالله.
وای اگر فصل ِ پروانه شدن نرسد...

Kaveh چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ق.ظ

سلام
کریسمس مبارک

هومن چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ق.ظ http://aaftab.blogfa.com

حاجی کاظم کاظمی با حسن حسینی نسبتی بداره ؟؟؟

vb چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:58 ق.ظ

این رو با صدای سعید قاسمی گوش کرده بودم یک بار...از سایت بچه های قلم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد