سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم...



پ.ن : یادت می آید چه حس عجیبی داشتی وقتی برای اولین بار
این صدای پاک رو شنیدی که می گفت :

نگارا یکدم از این موج غم نبودم غافل...

چقدر دلم هوای بی تابی کرده است!
آن روزها که ساعت هایش برایم دقیقه ای هم نبود...
چه شوق لطیفی ...

-باز هم قول می دهی آخر از همه بیایی که من خسته نشوم؟!-

پ.ن : از این فضای پوچ و بی احساس
خسته که میشوم
وقتی دلم از تاریکی دلش می گیرد
سر کلاس هم که باشم
این قرآن جیبی ام را
بی آنکه کسی ببیند
روی قلبم می گذارم!
آرام
...

پ.ن : من از آنسوی حسرت های باران خورده می آیم!

اذ قال له ربه اسلم
قال اسلمت لرب العالمین...

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:51 ق.ظ http://akharinharfa.blogsky.com/

من از تاریکی و از این بی‌نهایتِ بی‌پایان می‌ترسم...
اما مثل شما خالقی نزدیک و حقیقی نمی‌شناسم که با او آرام شوم...

کاش این نادانی را پایانی بود...

vb سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 ق.ظ

سخن!

JaSa سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:41 ب.ظ

خیلی خوبه. خوش به حالت.

هومن چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ق.ظ http://aaftab.blogfa.com

حاجی جون میگم عجب عکسی گذاشتیا :دی

Bdel چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ق.ظ

هوالله.
بی نسیم ِ نظرت، هستی ِ عالم رنج است
عِطر ِ لطف ِ تو حیات ِ دل ِ ما بوده و هست!

فاطمه چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ب.ظ http://fatemeh1363.persianblog.com

اذ قال له ربه اسلم
قال اسلمت لرب العالمین...

این آیه و مخصوصا این بخشش را بی نهایت دوست دارم...آرامش خاصی به همراه داره!!

آرام پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ق.ظ

.... شبی که مه نبود چشم پر بود ز ستاره


هومن پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:17 ب.ظ

سخن!
( به قول وحید :دی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد