«با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام !
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق ، بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام !
خوبترین حادثه ! می دانمت
خوبترین حادثه ! می دانی ام
حرف بزن ! ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام !
حرف بزن ، حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام...

محمد علی بهمنی ...