کاش در من تا رسیدن
شوق بی اندازه ای بود...
...
کاشکی در کوله بارم
اتفاق تازه ای بود...



پ.ن : احساس این قصه های شنیدنی را دارم
که خیلی بد تمام می شوند...!

پ.ن : به قول سید :
ما منظره های خفته بودیم
ای کاش!
بیدار نمی شدیم
در آیینه...

پ.ن :
هوشمندی مرگ از آنجایی ست که آدمی را قبل از
آنکه به کلی از تمام دنیا سیر شود
به سوی خود می کشد
و نجات می دهد...

پ.ن :

تلخی محنت ما قصه ی کوتاهی بود
ما صبورانه کشیدیم و درازش کردیم...

پ.ن :
با تمام امید به آینده ، دلم نمی خواهد به آینده برسم...
می خواهم آرزوهای کوچک و نزدیکم
همچنان باوقار در زندگی ام بنشینند
تا من فریب بخورم هر روز و هر شب را...

پ.ن :
شاید این اولین بار است که بر می گردم ایران
و هیچ شوقی ندارم که به دانشگاه بروم
و...

من مسیح زخمی صبح نخستینم
ولی
دوستانم انتظار شام آخر می کشند!

نظرات 15 + ارسال نظر
نسیم یار سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ http://nasimeyar.blogsky.com

الا بذکرالله تطمئن القلوب
اولین بار بود که به وبلاگتون سرزدم.سر تیترش جذبم کرد.وبلاگ قشنگی دارید .موفق باشید

هومن سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ

محمد پس کی میای ؟؟؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ق.ظ

داره کم کم این نا امیدیت میره رو اعصابم !
احساس می کنم داری با خودت می جنگی
بابا آروم تر !
اون خدایی که عشق به خودشو بهت هدیه داده
فکر نکنم منظورش این بوده که برای رسیدن بهش از همه چیز بکشی کنار. (البته نمی گم خیلی هم بچسبی ها )
درسته که همیشه آدمی که عاشقه عشق براش شیرینه و دوری از معشوق براش عذابه و تلخه
ولی
کاش میشد شیرینیه عشق به خدارو با بقیه تقسیم می کردی . (هرچند که خیلی وقت ها هم کردی - مرسی از این بابت )

سمیه سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ب.ظ http://vorodmamnoo.blogfa.com

کاشکی در همه ایمان بود...

... سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:05 ب.ظ

نمی تونم بگم کاملا شما رو می شناسم ... ولی حتما چیزی می دونم که می گم... به هر حال نمی خواستم ناراحتتون کنم... طبق خواست شما دیگه در این مورد چیزی نمی گم...

هومن سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ

حاجی دم آهنگت گرم !
نمیدونستم سراج خارجی هم میخونه؟؟؟ :دی

MB سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ

به vb :

امروز هر چی می گفتم
آقا فلاح می گفت : ای بابا
وحید هم همینو می گفت :دی
شبیهینا :دی

بعد داشت آواز می خوند
بهش گفتم : آقا فلاح صدات خوبه ها :دی
خندید
گفتم : وحید هم گفته بود اینو ؟

گفت : نه اینو همه میگن :دی ...

به هومن :

خیلی مخلصیم حاجی :دی
یادت بیاد خونه صادق گفتی از جام بلند نشم :دی

------------------

دارم میرم پابوس عشق...
بی اوونکه مستحق باشم
لایق دیدار باشم...

بند بند وجودم با تمام خستگی ها شاده...


السلام علیک یا غریب الغرباء
السلام علیک یا معین الضعفا...

vb چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:31 ق.ظ

:))))))))))))))))))))))))))))))))))

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:49 ب.ظ

حالا اگر سیرمونی نداشت چی ؟ :دی

هومن پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:19 ق.ظ

میگم حاجی اینجا هوا گرم و آفتابی شده بیا ببین بروبچ چه میکنن؟؟؟ :دی

خرچنگ زاده پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ق.ظ

من هم درست همین حس رو داشتم. هیج شوقی برای دانشگاه رفتن!

شبنم پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ

این آهنگ وبلاگتون ما رو یاد خاطرات جوونیمون میندازه!
نقطه
یکی از ریش سفیدان محل!
:دی

شبنم پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:50 ب.ظ

کاش فریاد عطش را
در سکوتم می شنیدی
کاش روی خاطراتم
مثل باران می چکیدی...

هومن جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 ق.ظ

محمد دعا یادت نره !

MB یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:42 ب.ظ

هومن خدا بخواد زوودی می بینمت!

چقدر دلم برات تنگ شده هنوز هیچی نشده
:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد