بمیر ای دل که مرگت ، زندگانی ست
بسوز ای دل که رنجت ، شادمانی ست

دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد....

۱. حسرت چشمانت را حتی از همین هوای بارانی هم حس می کنم
و صدایی که هرگز نمی خواهد شنیده شود
تا پاکدامنی اش را در میان وسوسه های این همه سر و صدای مبتذل و خودخواه حفظ کند!

۲. شاید اگر همان «من» سابق بودم میشد کمی ناراحت بشوم
از این همه «من» بودنت...
اما این بار اصلا ناراحت نشدم.تنها دیدم که علاقه ای به شنیدن
دوباره ی این «من» ها ندارم.

تمام آدم های دوست داشتنی ام را به خاطر «من» هایشان
رها کردم....هر چند شاید خود «من» هم سرشار از همین
«من» ها باشم.اشکالی ندارد. از خودم هم فرار می کنم!


۳.همه می گفتن چهره ات شکسته شده...تا نوبت به تو برسد
گفتی : چهره ات مثل همیشه مصمم بود
و مهربان...
و چقدر همین دو کلمه ی ساده برایم مهم بود!

۴. به جایی رسیده که شب ها بدون چندتا از این Pain Killer ها خوابم نمی بره...
باید بیشتر نگران «خودم» باشم!
...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد