و
استغفرک ...
برای مدتی روزه ی سکوت گرفته ام...
دستانم می لرزد
آنقدر که دکمه ها را نمی توانم به درستی فشار دهم
دنیای کوچک من
به آرزوهای بزرگم قد نداد..
و درد تمام تنم را در بر گرفت
در نیمه شبی که
من بودم و ماه
و یک دنیا خدا ...
روزه ی سکوت گرفته ام.
لطفا اینجا چیزی ننویسید که جوابی بخواهد...
یاد جوانی ؟!
عجبا ..
خوب نگاهش کن
بزرگ شده همین حوالیست ..
سال های سال
حتی پیش از غربت
که نه
اینجا هم که بودی آشنایت نبودند
..
بگذریم
بعد این همه سال
خوب میدانم
که منشت به این گفتنی ها نیست
..
نباشد این ها که گفتم بهتر است
چه آنکه تو هم روزه سکوت داری ..