« اینکه پیغمبر فرمودند : انا من حسین
معنایش این است که
من از حسین هستم و
از او زنده می شوم...»



~ اینها را که می خواندم بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد.
مخصوصا آنجا که :

اگر با هم باشید ، هیچ کس نمی تواند بر شما غلبه کند!

***

~امام  می گفت : 

 «ما همه سرباز خدا هستیم ..»

یا آن وقت که  از قرائت های مدرن از دین می گفت..

یا آنجا که از «غرب زدگی» به ستوه آمده بود...

می گفت : «جوان ها» بدانند که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند! 

وقتی که غرب و شرق را به سخره می گرفت ..

~ « ما از هیچ چیز باکی نداریم...»

اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شی ء
و بقوتک التی قهرت بها کلی شیء
و خضع لها کل شی ء
و ذل لها کل شی ء
و بجبروتک التی غلبت بها کل شی ء
و بعزتک التی لایقوم لها شی ء...

ای آشنا...



ـ به قول سهیل محمودی :

یک دل دیگر ارادتمند ماست..!

البته اینجا که نه دلی هست و نه دیگری.
اما من در دنیای خیالات خودم زندگی می کنم.
درست مثل همیشه...
دنیای من کهنه و شیرین و توبه پذیر است
و قصه های من به ندرت پایان دارند.

ـ نمی دانم. یعنی می دانم اما تا به حال چنین حسی نداشته ام.
خودم را می گذارم جای رازهای افشا شده ..
که دیگر رمق دویدن ندارند و کسی در تعقیبشان نیست.

میدانی...گاهی بزرگ ترین نیاز آدمی است ، فریب.
خدا نکند دست همه ی زیبایی ها را خوانده باشی...
آنوقت چه بهار باشد و چه آخر بهار ،
نغمه های بی اعتنای کهنه را می خوانی.
مثل تار دست پیرمرد که فقط برای دهکده ی سبزش می زد.
سازهایی که دنبال جلب نظر نیستند
تا بخواهی دل نشین اند.
سازهای مخالف..

ـ یک دل دیگر ...

تا سحر بی پرده گردد ، شبنم از خود رفته است
الوداع ای هم نشینان !
دلبرم آمد به یاد...

- حضرت بیدل-

نوستالژی با نون اضافه ..


هنوز که هنوز است تهران مرا از خواب هایم می رباید .. از میرداماد تا چمران ..
تا آن نارون نم خورده ی پشت شیشه ی آشپزخانه .. تا مادرم که روی ایوان چه
خوب برایم دست تکان می داد .. تا پدرم که صبح قبل از سپیده می رفت و
سیاهی شب بر می گشت .. آن هفته های آخر دو ساعت زودتر خانه می آمد
که کمی بیشتر ما را ببیند .. من خجالت می کشیدم .. تو نمی دانی من
چندبار خواب دیده ام آن لحظه را که پشت گوشی به آن مردک می گفت :
امروز زود باید بروم خانه که فردا یکی از پسرهایم می رود .. تو نمی دانی اما ..
تهران مرا به مصیبت های کهنه می برد .. به درد های دور ...
من هیچ نمی گویم اما .. تو هم نپرس .. فقط برایم دعا کن پدر ..
دعا که عاقبتمان به خیر شود ..
من حالا فقط به تو، به دعایت به گذشته امید دارم ... همین /



این را می‌گذارم اینجا..