من غریبی قصه پردازم ...

نفرین به شعرهای من اگر چشم های تو

اینگونه از شنیدنشان گریه می کند...


۱. دارم فکر می کنم که مسلمان بودن در ایران
خیلی سخت تر است.
اینجا تکلیف مسلمانی بین
 گریه های شب قدر و دروغ های سیزده
معطل مانده ..
انگار همیشه میشود از روی آتش پرید!

هذا مقام العائذ بک من النار

۲. ناشکری نمی کنم خدایا .. اما چه شده که
«کلمات» برایم تازیانه شده اند.
چقدر دلم می خواست سی سال زودتر می رسیدم
و حالا وقتی که دروغ ها شروع می شود
تمام شده بودم.
چقدر همه چیز زشت شده است..

۳. شهید خرازی را تلویزیون نشان می داد
که حتی به دوربین نگاه هم نمی کرد.
دوربین برایش نامحرم بود..
تو شاید بخندی اما..

۴. عشق موفقیت چشم دل آدم های سبک را کور می کند.
آدم هایی که حریص هستند برای موفق شدن.
آدم هایی که انگار اگر در آسمان یک ستاره هم باشد
برای آن هاست..
بزرگواری ها کم شده .
همه بی حوصله اند و حریص..


« باز دریای دلم طوفانی است
آسمان کسلم بارانی است

باغم ار زیر و زبر شد نه عجب
تحفه ی فصل خزان ویرانی است

شرح تنهایی من می پرسی؟
شرح تنهایی من طولانی است...»



۱. عشق ، جایش تنگ است...

۲. بابا میگه :
برای اینکه یه ناحق رو حق جلوه بدهند
باید صد تا حق رو ناحق بکنن..

۳. سر مردم پای تخت درد ، گرم است.
حرف هایم ، درد هایم ، آرزوهایم
باد می خورند و خنک می شوند.
و عین خیال هیچ کسی نیست..

سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم...


۴. «نسل چهارم» انقلاب . همین که
صدای زنانه یا ناله ی گربه از خود در نیاورد کافی است.

اللهــم اهل الکبریاء و العظمه ...