بزرگتر که شدی اگر بودم برایت از خاطره ی مردهایی می گویم
که حرف هایشان دو تا نمی شد..
نه که مثل حالا و زمان تو شاید .. آن روزها ارزش حرف ها
به آدم هایش بود .. نه آدم ها به ..
آن وقت ها که..قبل از آمدن خورشید می رفت و بعد از رفتن ماه می آمد .
اما همیشه بود ...
می دانی من حالا که نشسته ام
دارم روزهای آینده را می شمارم..
و اینکه چقدر باید جواب پس بدهم به حرمت روزهایی که
دیدند زندگی را ... زندگی را ...
اینها که داریم این روزها مرده گی است...
از من می خواهی حاجت بگویم ..
آرزوهای من گفتنی نیستند..
که آرزوهای من بیشتر از آنکه شبیه آینده باشند
مربوط به گذشته اند..
شاید برایت فرقی نکند که نگاه ناجور آدم هایی که دیروزها به خاطرشان رفتند
را ببینی و ناراحت نشوی..یا در خیابانی که فقط حالا اسم تو را دارد
و به جای نفس ..دود های مبتذل خودش را می کشد..
از آدم هایی که دیروز نا مهربان نبودند ، فحش بشنوی که ..

چه می شود که تنهایی سخت و تاریک آن شهر غریب
راحت تر می گذرد از
همهمه ی نگاه های انگار مهربان ولی وحشی ..

هیچ وقت به این اندازه خسته ی تان نبودم
و خسته ی شان ندیده بودمت..
و نمی دانی چقدر زخم می شود که
باید ببینم و بنا بر مصلحت ، سکوت ..
با زمزمه ای از ترانه های کبود..
درست مثل چند قرن و پنجاه و چند سال قبل..
و هیچ کار دیگری از دستم بر نیاید
جز آنکه کمی نمازهایم را طولانی بکنم..

اللهم احکم بیننا و بین قومنا
فانهم غرونا و خذلونا و خدعونا و ...!

نیمکت کهنه ی باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است.

خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی..


حسین پناهی




۱. از At Mrs Lippincote 's خوشم می آید.
یک جور سادگی در فکر و ذهن نویسنده هست که
خاطره های آدم را نوازش می کند.

۲. شاعر می فرماید :
به من گفتی که جور من نهان می دار از مردم
تو هم نوعی جفا می کن که بتوان داشت پنهانش!

۳. مثل ابر که به باران چسبیده است
زندگی به جنگ آغشته است.
کسی که نجنگد . آدم خوبی است احتمالا
اما هنوز به دنیا نیامده است..

دنیا از همان اول مقابله ی خیر و شر بوده
و تا آخر هم همین خواهد بود..

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم

دگری نمی شناسم، تو ببر که آشنایی..




۱. بدون بی حسی ...
دکتر می گوید‌ : درد دارد ها !
با دست اشاره می کند که : نه
( یعنی که درد را می شناسم..!)
...
از اینکه دندانش خراب شده ناراحت است
دکتر که می خواهد مزه ای به موضوع بدهد
مثل آدم هایی که ادبیات را دو ثلث متوالی یازده شده اند
با خنده در جواب ناراحتی اش می گوید :
اگر برای شما -چیز- نداشت ولی برای ما -چیز- داشت!

بی درنگ جواب می دهد :
ما حاضریم دندانهایمان سالم باشد
جریمه را بدهیم خدمت شما!

من روی صندلی نشسته ام.
چشمانم سراسر تحسین است.

۲. یکی از ورزش های مفّرح در ایام خانه داری! ،
تماشا کردن تلویزیون است.
و اصولا تلویزیون ما هم خیلی خنده دار است.
مثلا هفته ی پیش اون خانومه داشت می گفت که
زن ها خیلی هم مخترع هستند و اینها!
مثلا همین دیوار که می بینید از اختراعات زن است
و در روزگار قدیم که مردها برای شکار
میرفتند بیرون و عیال را می گذاشتند منزل.
این عیال محترم برای حفاظت در برابر موجودات مزاحم
از قبیل گرگ و خرس و شاید هم حشرات!
مجبور به اختراع دیوار شده اند و اصولا واژه ی -کپر- محصول
همان زمان های خیلی دور است!.

۳. توی ماشین نشسته ام و آقای راننده دارد به -رادیو فردا-گوش می کند.
می گویم که : من نمی خواهم گوش کنم ..
کم می کند صدایش را .. خیلی کم.
اما خاموش نمی کند.
می گوید : خوبه که نظرات مخالف رو هم آدم بشنوه!
نگاهش نمی کنم چون می توانم حدس بزنم
الان چشم هایش چه شکلی اند.
از این دست چشم ها خوشم نمی آید..

ادامه می دهد :
حالا تو که متعصب هستی . من دو تا سوال برایت دارم!
اول اینکه توی «همون» قرآن چرا خدا میگه : انا انزلناه..
مگه همه ی قرآن «زور» نمیزنه که بگه خدا یکتاست.

با خنده میگم :
محض اطلاع بگم..فقط اینجا نیست ها..سه جای دیگه هم
هست که -از دستش در رفته!!-
انا ارسلنا نوحا..
انا فتحنا لک..
انا اعطیناک..

(و توضیحی میدهم از روی ترجمه ی المیزان مبایلم.
که توجهی نمی کند)

میگه : دوم اینکه زرتشت میگه جهان در شش مرحله آفریده شده.
ولی قرآن میگه در شش روز.. در صورتیکه اون موقع
اصلا شب و روز نبوده..! - خنده ی مجلسی!-

من شروع میکنم با ترجمه ی «ایام» و...
اصلا گوش نمی کند و ناگهان ساکت می شوم.

با حالت کینه می گوید :
من حرف متعصب ها رو نمی فهمم.
اینها که
 آدم ها رو به خوب و بد تقسیم می کنن.

می گم :

اتفاقا این تفکر زرتشیه که آدما به خوب و بد تقسیم میشن.
امورات خیر و شر دارند اما
قضاوت آدم ها با خداست..

(توی دلم : سخت به حال کشور ترسیدم..یاد آن افتادم که :
خداوند با ما خویشاوند نیست ...)

خرقه ی زهد و جام می گر چه نه در خور هم اند
این همه نقش می زنم از جهت رضای تو ..




next in line

منش آموختم آیین محبت لیکن

او شد استاد دل آزاری و بیدادگری...



۱. مرحوم مدرس یک جمله به قدمت تاریخ دارد که :

سگ خوبه ... به شرطی که پاچه ی صاحب خونه رو نگیره!


۲. جور رقیب و سرزنش اهل روزگار
با من همان حکایت گاو دهل زن است!