خورشید یک دروغ قدیمیست . 

باور مکن !  ..  بخواب . 

 

چشم تو مرا به شب خاطره برد...



پ.ن : از لابه لای دفتر و کاغذ و کتاب هایم
که وقت اسباب کشی- از بهترین روزهای زندگی ام-
پایمال بیرحمی روزگار می شوند ،
چشمم به نوشته ای افتاد که
نتوانستم بر دست خط نازنینش تاب بیاورم..

پ.ن : بابا میگه :
آدم باید خودش رو دو دستی تقدیم خدا کنه...
این رمز آمدن و رفتن روزهاست...

پ.ن : خدا فقط یه نصیحت کرده .. فقط یکی!

 « بی دلان را عیب کردم ، لاجرم بیدل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست

بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
ور غم دل با کسی گویم ، به از دیوار نیست!

ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یار است و با اغیار نیست

دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زن
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست...»



پ.ن. میوه ی رسیده ی به درخت نمی مونه...