لک لبیک..

دوش می گفت به مژگان سیاهت بکشم

یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد  مبر !

نظرات 6 + ارسال نظر
MB سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ق.ظ

انگار که به هر کلاغی یک قار بلیغ و کشیده بدهکارم!
نه خیر...
سکوت شراب از متانت و بزرگواری نیست
که هر کس به بدبختی رسیده است
هر کجا که باشد مدیون طعم گس آن است.

شراب از تازه مست ها
که جرعه ای سر می کشند
و سر در خمره می کنند
و آب دهان می اندازند

گله دارد.
اما شراب گله نمی کند
وقتش که شد
مست می کند
مست..

هومن سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:17 ق.ظ

محمد عجیب دلم برات تنگ شده ! کجایی پس؟

MB سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 ب.ظ

شرابی بودم شگفت
که هیچ بیدل بی احوالی سراغ مستی ام
را نگرفت..

ماندم برای نسل های عاشق بعدی!

سرگشته سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.perpelexed.blogfa.com

آن ضبح سر میکند..و این ترک سر

MB سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:52 ب.ظ

شرابی تکیده ام..
آرام به درون خم نشسته و
آینده ی تاریک خود را انتظار می کشم..

آی شب های ولگرد
آی نگاه های ملتهب..

درنگ جایز نیست
عجله دارم!

iu k سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 04:32 ب.ظ


یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد مبر!
..

قتیل عشق تو شد حافظ ِغریب ولی

بخاک ما گذری کن که خون مات حلال

...
بر سر کشته ی خویش آی و زخاکش برگیر!



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد