ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود..

آرزومند را غم جان نیست

آه اگر آرزو به باد رود..




پ.ن : مسیر را کوتاه می کنم تا به دست های تو برسم
و تو درست همان گونه که باید هستی
ولی نه آن زمان که دیگر من هستم..

می دانم جایی گوشه ی همین سفر نشسته ای
تا من یکبار هم که شده
محض رضای خدا
با اسم صدایت کنم
و تو بازگردی
به دفتر کهنه ی آرزوهایم..

نظرات 5 + ارسال نظر
همسایه چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:04 ب.ظ http://minoom.blogsky.com

از ترکیب های زیباتون لذت بردم
محمدومینو

یگانه چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:02 ب.ظ http://batouam.persianblog.ir

یاد آن آیه افتادم
«یا لیتنی..»

MB پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:50 ق.ظ

نه ...اصلا ساکت نیستم
مشکل از عضلات صورت است که خشکیده اند!
کلمات خسته کننده اند
و زیبایی در هیچ لبخندی نمانده..

نه اصلا ساکت نیستم..
اتفاقا خیلی هم شلوغم..
در من حالا چند تا چمران و همت .. غصه مانده..

مجنون های سنتی عشق کوچه و پس کوچه اند
و مجنون های مدرن عشق اتوبان و لایی..
آ..یادم رفت بگویم
من از روی هر دوچرخه ای یکبار افتاده ام
به نحوی که هر بار از من و دوچرخه یکی مان زنده ماند
.. تصادف می کنم
با خاطراتی که هیچ وقت حقیقت نداشتند
بی مروت ها..

MB پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:55 ق.ظ

شاید بگویی کم اخلاص بودم
یا قدم نمی رسید به لبه ی لطفت..
یا اسمت را درست یادم نبود
یا اشک هایم بی مایه بود..
هر چه..
دیگر مهم نیست..
ولی من منتظر می مانم
میدانم که یکبار دلت به رحم می آید
و می بخشی ام به دعای نورانی ات.
زنده ام هنوز؟

BH پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ

چقدر لاابالی اند
این فکرها
که هنوز اطراف تو پرسه می زنند
و نمی خواهند باور کنند
که " من "
هفت کفن پوسانده است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد