۱. نمی دانم چه بگویم..جز اینکه بعد از گذشت نزدیک به هشت سال ،
اولین انتخاباتی بود که نتوانستم در آن شرکت کنم..
با اینکه یک ساعت از اینجا تا محل رای گیری فاصله بود ، به موقع رسیدیم
و حتی سه ساعتی هم معطل ماندیم . اگر چه از همان ابتدا می دانستیم
که تعرفه ها تمام شده است ...
خیلی حسرت خوردیم.. از اینکه حق بدیهی ما به این راحتی نادیده گرفته شده
از بی تدبیری های محض و پی در پی..
از پوزخند هایی که اصلا شبیه لبخندهای سی سال پیش نبودند..
از دوربینی که مدام از -حسرت- ما فیلم می گرفت..
و ما به اجبار ..دنبال گوشه ای دنج بودیم برای غصه خوردن..

۲. شاید این روزها بعضی ها بهتر بفهمند که «صداقت» چقدر حیاتی است
و چقدر مهم است اینکه حتی دشمنان حرف آدم را باور کنند
چه برسد به دوستان..

مرحوم پدربزرگم همیشه می گفت :
آدم -زرنگ- کسی ست که همه بگویند آدم -درستی- ست..

۳. امام (ره) وقتی بنی صدر را عزل کردند
فرمودند : نمی خواستم ملت دو پاره شود..

حالا بعد از بیست و هشت سال .. بهتر می فهمم عمق این کلمات را .

۴. اول خیلی ناراحت بودم از اوضاع پیش آمده..اما الان خیلی کمتر.
شاید اصلا دیگر ناراحت نیستم..این پیش آمد طبیعی بود..
درختی که خاکش نجس باشد .. میوه اش هم بهتر از این نیست..
نتیجه ی اون فضای کثیف .. این فضای زشت و زننده است..

به قول مولوی :‌ این جزای نقد حیلت بازی است..
تازه .. پیش آن جزا .. این بازی است..

۵. هر چقدر بیش تر می گذرد .. تنهایی ام را بهتر می فهمم..
بیشتر می فهمم که نسبت هایم کوچک شده اند
و دیگر به چشم نمی آیند..

این سنت روزگار است..