۸۸/۸/۸

قد گلدسته وقاری داره امشب که نگو ..

 


پ.ن : کارم به جایی رسیده است که دیگر دل آرام هم
محرم دردهایم نیست..
خیلی دلم می خواست اینجا برایت بنویسم آقا..
که تو میدانی علت بغض های گاهی شکسته ی
این شب ها و روزهایم را ..

آقا...شما دیدی که ..اینقدر بی قرار است دلم
که وقتی خطیب نماز جمعه
میان این همه غربت
اسم شریف پدرتان را می آورد
اشک در چشمانم حلقه می زند..

تمام این مدت
حق با تمام این اشک ها بود..
این همه سال فکر می کردم
که این بغض ها بی بهانه اند..
نه آقا جان..نه
حالا مدتی است فهمیده ام
که حق با قطره قطره ی این اشک هاست..
..
دستم نمی رسد..
دلم را برایت می فرستم
که از باب الجواد (ع) وارد شود
و سرش را تکیه بدهد به یکی از همان دیوارها
و بخواند :

السلام علیک یا غریب الغربا
السلام علیک یا معین الضعفا
..
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..